فیلم «بیهمهچیز» محسن قرائی براساس نمایشنامه «ملاقات با بانوی سالخورده» اثر فردریش دورنمات ساخته شده و طبیعتا بخش مهمی از جذابیتش را مدیون اثر شناخته شده دورنمات است. با این حال اگر نمایشنامه را خوانده یا مخاطب اجراهای مختلف آن بوده باشید حتما متوجه شدهاید که تفاوتهای زیادی با نسخه اصلی دارد. محسن قرائی برای تبدیل کردن نمایشنامه به یک نسخه ایرانی، تغییرات زیادی روی آن اعمال کرده است. اینجا این تفاوتها را بررسی کردهایم.
در وهله اول، نمایشنامه ملاقات بانوی سالخورده لحنی کمدی دارد که در فیلم بی همه چیز شاهدش نیستیم. شخصیت کلر زاخاناسیان یا همان بانوی سالخورده مشهور، در نمایشنامه به عنوان زنی با دست و پای مصنوعی معرفی میشود؛ زنی سن بالا که بارها و بارها ازدواج کرده و حالا هم که پا به سن گذاشته دست بردار نیست و رفتار خوشایندی با سایرین ندارد. حالا این زن در نسخه ایرانی «بیهمهچیز» به کاراکتر لیلی تبدیل شده است. هدیه تهرانی با گریم و لباسهایی که برایش انتخاب شده، کوچکترین شباهتی به کلر ندارد. او برای تبدیل شدن به لیلی کاملا ویژگیهای شخصیتی جدیدی پیدا کرده است. علاوه بر او، کاراکتر امیر فیلم هم با آلفرد نمایشنامه دورنمات تفاوتهای زیادی دارد. در مجموع میتوان گفت محور اصلی داستان یکی است اما کاملا ایرانی شده و بعضی شخصیتها اضافه شدهاند و بعضی تغییر هویت دادهاند.
نقد محمدرضا مقدسیان بر فیلم بی همه چیز
جذابیت لیلی
لیلی فیلم «بیهمهچیز» زنی میانسال و جذاب است که به محض ورود به شهر، همه را مجذوب خود میکند. درست برخلاف بانوی سالخورده نمایشنامه فردریش دورنمات. در آنجا با زنی شصتوسه ساله به اسم کلر زاخاناسیان روبهرو هستیم که به لحاظ ظاهری پیر به نظر میرسد. او ۴۵ سال پیش این شهر را ترک کرده. حالا با موهای سرخ و گردنبند مروارید و دستبندهایی بزرگ و ضخیم طلایی به این شهر قدم میگذارد. کلر حتی به لحاظ بدنی هم سالم نیست. پیر و چاق شده و پای چپش را از دست داده و حالا با پای مصنوعی راه میرود. جایی از نمایشنامه وقتی آلفرد دست راست کلر را میبوسد، کلر به او میگوید این هم مصنوعی است و از جنس عاج ساخته شده. بعد تعریف میکند این وضعیت بدنی، نتیجه سقوط هواپیما در افغانستان است و تنها کسی بوده که از زیر آهنپارهها بیرون خزیده. حتی خدمه هواپیما هم مردهاند و فقط او زنده مانده. روی ظاهر غیرجذاب کلر در نمایشنامه تاکید زیادی شده. تا حدی که معلم او را اینطور توصیف میکند: «وقتی این پیرزن با اون لباسهای سیاهش پاشو از ترن پایین گذاشت مو به تن من راست شد. مثل عزرائیل به نظرم اومد، مثل اون ربالنوع مرگ داستانهای یونان.»
خشن و عاشق ازدواج
هرچقدر لیلی فیلم «بیهمهچیز» با آرامش رفتار میکند و حتی با یک دختر روستایی رفتار ملایمی دارد، کلر رکگو، بداخلاق، بیملاحظه و غیرقابل تحمل است. او تا به حال ۷ بار ازدواج کرده و حالا با شوهر هفتمش که صاحب مزارع تنباکو است وارد شهر میشود. کلر بلافاصله بعد از ورود به گولن، از شوهر هفتمش طلاق میگیرد تا با یک هنرپیشه آلمانی ازدواج کند و در کلیسای گولن ازدواجش را جشن بگیرد.
پسر لیلی وامیر
در فیلم بی همه چیز لیلی اواسط فیلم پسری را به امیر نشان میدهد و میگوید پسر اوست. بعد از پسر میخواهد پیرهنش را بالا بکشد تا امیر ماه گرفتگی روی بدنش را ببیند. نمونه همان ماهگرفتگی که روی بدن امیر است. البته او میگوید که پسر اصلا نمیداند لیلی مادرش است. در نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» اما ماحصل رابطه کلر با آلفرد یک دختر بوده به اسم شنهویو که کلر فقط یک بار او را دیده و آنهم بلافاصله بعد از به دنیا آمدنش بوده. بعد هم یک سازمان خیریه او را ازش گرفته و برده و دیگر هیچوقت پیدایش نشده.
شوخطبعی آلفرد
آلفرد ایل که شخصیت امیر فیلم بی همهچیز از روی آن گرفته شده، به عنوان محبوبترین شخصیت در گولن معرفی میشود. همان ابتدا شهردار به او میگوید که در بهار آینده استعفا میدهد و توافق کردهاند که برای جانشینی او انتخاب شود. او هنگام ورود کلر، با اشتیاق سراغش میرود و قبل از همه اسمش را صدا میزند. آلفرد هفتاد ساله به گفته کلر، پیه آورده و پیر و دائمالخمر شده. اما آلفرد با همان حس و هیجان قبلی، دست کلر را میگیرد و او را «افسونگر کوچولوی من» یا «گربه وحشی کوچولو» صدا میزند. درحالیکه امیر فیلم بی همه چیز از همان ابتدا از مواجه شدن با لیلی گریزان است و کاملا جدی با او روبهرو میشود.
یک شخصیت اضافه
یکی از نکات جذاب فیلم بی همهچیز حضور شخصیت نوری با بازی باران کوثری است. دختری زشت و چاق که تنها دلخوشی و سرمایهاش در دنیا یک گاو است و او راهم بدون اجازه برای ورود لیلی قربانی میکنند. این شخصیت در نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» حضور ندارد و در نسخه ایرانی آن به فیلم اضافه شده. در برخی نقدها نوشته شده که این شخصیت بیشتر برگرفته از داستان «گاوه» غلامحسین ساعدی است تا نمایشنامه دورنمات.
تغییر پایانبندی
در پایان نمایشنامه، صحنهای درخشان وجود دارد از اینکه مردم همه دورتا دور آلفرد را میگیرند و این حلقه مدام تنگ و تنگتر میشود و نهایتا پزشک اعلام میکند که او سکته قلبی کرده است. در «بیهمه چیز» با نوع دیگری از پایان مواجهیم. لیلی امیر را میبخشد و از اعدام میگذرد اما امیر دیگر نمیتواند در آن شرایط زندگی کند و بین آن آدمها نفس بکشد برای همین هم انتخاب میکند دیگر به زندگی ادامه ندهد.