بخش بزرگی از پیشرفتها و همزمان آسیبهای متوجه بشر ناشی از نگاه به آینده و تلاش برای بقاست. اگر این مدل نگاه نبود شاید بخش بزرگی از غفلت بشریت نسبت به لحظه حال از میان میرفت اما همزمان بخش عمده دستاوردها در بخش فناوری و سلامتی هم رقم نمیخورد. اصولا ترس و اضطراب ناشی از زوال موتور محرک بخش بزرگی از دستاورهای بشری است.
فیلمهایی که در ۲۰۲۲ منتظرشان هستیم
همین مسئله باعث شده تا متفکران و صاحب نظران بسیاری در تلاش باشند تا نقطه تعادل میان بهره گیری مفید از این نگرانی و دوری از اثرات مخرب روانی آن را بیابند که البته هنوز بحث در اینباره بسیار است و هنوز به نتیجه درست و قطعی نرسیده اند. پس شرایط فعلی چنین است و ترکیبی از ترس پیش برنده و نگرانی مخرب در کار است.
فیلم آواز قو هم حاصل همین نگاه است. ماجرای فیلم ماجرای پدری است که از بیماری کشنده اش با خبر شده و در آستانه مرگ است و همزمان همسرش فرزند دومشان را باردار است. داستان در دورانی میگذرد که فناوریها بسیار پیشرفت کردهاند و زندگی تماما با محوریت حضور هوش مصنوعی و رباتها است و همه ابعاد حیات بشر غرق در فناوری شده است.
دراین میان دستاوردی به شکلی آزمایشی وجود دارد که میتواند به عنوان یک انتخاب پیش روی «کمرون ترنر» (ماهرشالا علی) باشد. گزینه از این قرار است که فناوری شبیهسازی نعل به نعل کمرون در جمیع جهات فیزیکی و فکری تا جایی که حتی خاطرات و احساساتش هم به نمونه شبیهسازی شده او منتقل میشود. در این بین او بر سر دوراهی پذیرش مرگ و نیستی و با خبر کردن خانوادهاش از نزدیک به مرگ بودنش و یا پذیرش ساخت نمونه شبیهسازی شده از خودش بدون اطلاع خانواده و جایگزین کردن آن به شکلی نامحسوس و دور شدن خودش از خانواده و انتظار برای رسیدن لحظه مرگ، یکی را انتخاب کند.
سوال مهم و اساسی که در فیلم به آن پاسخ داده نمی شود این است که آیا همسر کمرون اگر از کلیت ماجرا با خبر بود، تن به پذیرش این جایگزینی می داد؟ آیا صرف تاکید بر آسیبپذیر بودن روان همسر کمرون، میتوان این جایگزینی بیاطلاع را توجیه کرد؟ حق انتخاب همسر و فرزند کمرون کجای ماجرا دیده شده است؟ آیا اقدام کمرون خودخواهانه و بر اساس خودشیفتگی بود؟ آیا همانطور که کمرون تصور میکند این اقدام به نفع خانواده و آینده آنهاست؟
نکته اما کجاست؟ با توجه به تمایل بشر و رشد روز افزون فناوریها و البته ضرب کردن اصل تمایل به جاودانگی و بقا دور نیست زمانی که ساخت نمونههای شبیهسازی شده انسان به اصلی پذیرفته بدل شود. البته که امروز شبیهسازی انسان کامل یک انسان به شکل قانونی و اخلاقی مطرود است و در حوزه مباحث اخلاق زیستی پذیرفته نیست. اما شبیهسازی اندام و اعضای حیاتی بشر و یا شبیهسازی حیوانات کاملا رایج و در حال پیگیری است.
برگ برنده فیلم اما کجاست؟ تمرکز فیلم بر کشمکشهای درونی شخصیت کمرون برای پذیرش مرگ، دوری از خانواده و سپردن همسر و فرزندانش به یک نمونه شبیهسازی شده از خودش است. اما در این بین اتفاق دیگری هم میافتد و آن همراه شدن مخاطب با کمرون و دغدغههایش است. در واقع همزمان با کمرون، مخاطبان هم ترسها و نگرانیها و تردیدهای کمرون را درک کرده و درونیسازی میکنند و بعضا خودش را در جایگاه او میبینند. تکیه فیلم آواز قو بر عمیقترین رگههای پیوند دهنده کمرون با زندگی، همسر و فرزندش باعث فعال شدن لایههای احساسی و درونی مخاطب میشود و در نتیجه تصمیم نهایی مخاطب میتواند تصمیم مخاطبی باشد که در ابتدا مقاومتهای کمرون را داشته و در نهایت مثل او سرنوشت حتمی پیش روی بشر را میپذیرد.
سینما همواره نقش مهمی در به تصویر کشیدن تصورات بشر که البته بعدتر تبدیل به واقعیت شدهاند داشته است. زمانی که پروازی در کار نبود، زمانی که سفر به سیارات و فضای خارج جو زمین در کار نبود، زمانی که رباتها و هوش مصنوعی در کار نبودند و زمانی که سفر به اعماق آسمان و دریا در کار نبود، سینما و ادبیات بود که بار تمایلات روانی بشر برای تحقق این اهداف را به دوش میکشید و حالا هم چنین است. شاید برای ما پذیرش اینکه دیگر مرگی در کار نیست و فقط جسمهاست که از میان میرود و جسمی دیگر جایگزین آن میشود امری تخیلی به نظر برسد اما واقعیت این است که علم ثابت کرده امر ناشدنی وجود ندارد و فقط زمان نیاز است و حوصله.
اما نگاه موجود در فیلم آواز قو را طور دیگری هم میتوان تحلیل کرد.چرا در اوج دستاوردهای فناورانه و علمی بشر که امکان ساخت یک کپی نعل به نعل از انسان را میدهد، امکان درمان بیماریهای کشنده وجود ندارد؟ گروهی ممکن است اینطور پاسخ دهند که رشد فناوری به معنی رسیدن به توانایی در مان تمام بیماریها نیست و ممکن است بیماریهای تازهای پدیدار شود که رسیدن به راه درمان آنها در زمان وقوع داستان فیلم شدنی نباشد.
اما از منظری دیگر و به شکلی انسان محور باید پذیرفت که در دنیای فیلم بدن انسان چنان الوهیت و قداستی ندارد که به هر قیمتی بخواهیم آن را تعمیر و حفظ کنیم. در واقع در مختصات فیلم انسان با ماشینها و ادوات و وسایل تفاوتی نمیکند و به همان شکلی که ما میتوانیم خودرو یا لباس یا وسایل شخصیمان را تعویض و نوسازی کنیم، کلیت بودنمان را هم میتوانیم از کالبدی کهنه به کالبدی تازه و سالمتر و بهروزتر منتقل کنیم. در واقع در این شکل از تفکر مصرفگرایانه، انسان هم کالایی مصرفی است و در مختصات خودش قابل مصرف و تعویض است.
فارغ از اینکه کدامیک از این رویکردها به حق هستند و در نهایت چه خواهد شد، باید پذیرفت که «آواز قو» موفق شده است تا این گره فکری و فلسفی را برای مخاطب مطرح و تا حدی نگاه خود فیلمساز در این باره را تبیین کند. شاید یکی از کلدی ترین سکانس های فیلم سکانس نهایی آن باشد جایی که کمرون از زاویه دید چشمان نمونه بازسازی خودش در تنهایی منتهی به مرگش به همسرش نگاه می کند و ابراز علاقه همسرش به خود جدیدش را تماشا می کند.
میزانسن و دکوپاژ در این سکانس به گونه ای است که تاکید دارد ابراز علاقه همسر به نمونه شبیه سازی شده در واقع ابراز علاقه به خود کمرون است چرا که برای همسر بدن پیش رو همان بدن کمرون است و آب از آب تکان نخورده است. اینجا کمرون است که به دلیل علاقه زیادش به خانواده و برای حفظ آن و در شکلی عمیق تر به دلیل تمایلش به جاودانگی و بقا به پذیرش نهایی می رسد و مرگ را قبول می کند و البته جایگزینی را.
اما سوال مهم و اساسی که در فیلم به آن پاسخ داده نمی شود این است که آیا همسر کمرون اگر از کلیت ماجرا با خبر بود، تن به پذیرش این جایگزینی می داد؟ آیا صرف تاکید بر آسیبپذیر بودن روان همسر کمرون، میتوان این جایگزینی بیاطلاع را توجیه کرد؟ حق انتخاب همسر و فرزند کمرون کجای ماجرا دیده شده است؟ آیا اقدام کمرون خودخواهانه و بر اساس خودشیفتگی بود؟ آیا همانطور که کمرون تصور میکند این اقدام به نفع خانواده و آینده آنهاست؟
نکته آن است که فیلم سمت کمرون ایستاده و سوی همسر و فرزندانش را نادیده گرفته است. شاید تنها اشاره به سهم همسر کمرون جایی است که از او در مورد تمایلش به برگشتن مادرش در قالب شبیهسازی میپرسند و او موافقت میکند. اما این تک دیالوگ نمیتواند به تنهایی سوی نظر همسر کمرون و فرزندش را تبیین کند.
در مجموع اما بخش عمده جذابیتهای فیلم برگرفته از ایده بدیع و اجرای قابل قبول آن است که خوراکی درخور برای مخاطبی که آینده برایش کنجکاوی برانگیز است، ارائه میکند. فیلم آواز قو فیلم درجه یک و ماندگاری نیست اما یکبار تماشا کردنش حتما تجربه جالبی خواهد بود.