چطور رویکرد بصری ماتریکس تغییر کرد؟
لانا واچوسکی کارگردان و گروه فیلمسازیاش، ۱۷ روز فیلمبرداری رستاخیزهای ماتریکس The Matrix Resurrections را پیش برده بودند که پروژه به دلیل شیوع جهانی کووید تعطیل شد؛ وقتی تولید با وقفهای چندماهه دوباره از سر گرفته شد، جان تول -فیلمبردار اغلب آثار واچوسکی- به خاطر سلامتی خانوادهاش از بازگشت به کار انصراف داد. این طور شد که دنیئله ماساچِزی که متصدی دوربین بود، فرصت پیدا کرد تا به عنوان مدیر فیلمبرداری، اولین فیلم استودیویی گرانقیمتش را کار کند؛ و کمک کند تا دستور زبان بصری تازهای برای یکی از مشهورترین فرنچایزهای تاریخ سینما خلق شود.
ماتریکس رستاخیزها که چهارمین فیلم در مجموعه «ماتریکس» است و با وقفهای ۲۰ ساله ساخته شده، جدیدترین گام واچوسکی به سوی تکامل رویکردی بداههپردازانهتر در عرصه فیلمسازی است؛ تکاملی که ماساچزی نقشی کلیدی را در آن ایفا کرد و در گفتوگویی با «ایندیوایر» خاطراتش در این مورد را چنین مرور میکند: «چند روزی سر صحنه «اسپید رِیسِر» (۲۰۰۸) کار کردم و بعدش تجربه کار در فیلم «کلود اطلس» (۲۰۱۲) را کسب کردم؛ که احتمالاً اولین دفعهای بود که لانا و لیلی (واچوسکی) سر صحنه داشتند فیلمبرداری میکردند. آنها کمی نگران از دستدادن کنترل بودند اما دستآخر، به این موضوع پی بردند که در این شیوه، کیفیت نورپردازی طبیعی و قابلیت ضبط لحظههای منحصربهفرد را دوست دارند. بهعلاوه، آنها فهمیدند که باید اتفاقهای خوب را در لحظه شکار کنند و آماده باشند تا از لحظهای -که در آن چیزی فوقالعاده به نظر میرسد- نهایت استفاده را ببرند.»
دنیئله ماساچِزی: «ما با طرح و برنامه مشغول به کار شدیم، بهخصوص زمانی که کار به فیلمبرداری صحنههایی از ماتریکس کشید که باید با جلوههای ویژه آن صحنهها مطابقت میداشت؛ اما به هر حال، باید تابع احساساتمان میبودیم و به سمت و سویی میرفتیم که آنها ما را با خود میبردند. این انعطافپذیری به شما کمک میکند تا لحظههایی را ضبط کنید که هرگز به همان شکل تکرار نخواهند شد؛ و حتی اگر ۱۰ برداشت دیگر هم بگیرید، همگی متفاوت خواهند بود. هرچه بیشتر برنامهریزی کنید و بیشتر فکر و مهندسی کنید، صحنههای شما بیشتر از طبیعی بودن فاصله میگیرند»
ماساچزی پس از «کلود اطلس» به فیلم بعدی واچوسکیها با نام «صعود ژوپیتر» Jupiter Ascending پیوست که آن را «یک فیلم استودیویی کاملاً ساختارمند» توصیف میکند که هرچند انگشتشمار، اما فرصتهایی را برای تجربه کردن یک شیوه فیلمبرداری آزادانهتر در اختیارشان گذاشت؛ اما همکاری بعدی آنها در سریال نتفلیکسی «سِنساِیت» Sense8 بود که ماساچزی و لانا واچوسکی را واقعاً به سبکی رساند که در نهایت، بر «رستاخیزها…» حاکم شد. ماساچزی در این باره چنین توضیح میدهد: «لانا گفت میخواهد از استدیکم زیاد استفاده کند. بهسرعت متوجه شدم که او میخواهد همواره پشت من قرار بگیرد و با دستهایش روی شانههای من، درِ گوشم نکتههایی را زمزمه کند. ما چنین رابطهای برای همکاری پیدا کردیم و او میتوانست فقط با حرکت انگشتانش به من بگوید که میخواهد چه کاری بکنم. در واقع به جایی رسیدیم که اصلاً لازم نبود حرف بزنیم و به این طریق، ضبط این لحظهها و این اتفاقها سریعتر شد چون او دائم همراه من بود.»
این شیوه برقراری ارتباط، تغییر سِمَت ماساچزی از متصدی دوربین به فیلمبردار اصلی را خیلی راحت کرد؛ خودش در این مورد میگوید: «حتی زمانی که متصدی دوربین بودم، دائم درباره نورپردازی صحبت میکردیم چون با دوربین حرکت میکردیم و شرایط نوری جدیدی برای تصویر اتفاق میافتاد. لانا با وجود اینکه همگی میدانستیم کار فیلمبرداری دشوار خواهد بود، خیلی خیلی حامی من بود.»
از میان سختیهای کار میتوان به برآورده کردن اشتیاق واچوسکی برای رسیدن به سبکی خودانگیختهتر از فیلمبرداری ماتریکس -در یک فیلم اکشن عظیم و مملو از دکورها و لوکیشنهای عظیم- اشاره کرد؛ و این سوای فشار پا گذاشتن جای بیل پوپ، فیلمبردار سهگانه اصلی، بود و اینکه کار ماساچزی به هر حال در قیاس با فیلمبرداری درخشان پوپ دیده میشد. ماساچزی هم در ابتدا وسوسه شده بود که به حالوهوای بصری «ماتریکس»های قبلی برگردد ولی واچوسکی جلوی او را گرفت: «لانا گفت: نگران آن فیلمها نباش. این فیلم با آنها فرق دارد.»
همه چیز درباره رستاخیز ماتریکس
«رستاخیزها…» آشکارا از تیرگی و فضای غمافزای قسمتهای قبلی «ماتریکس» پرهیز کرده و سبک نورپردازی روشنتر و پرجلوهتری را برگزیده است؛ سبکی که اغلب نهفقط از نور طبیعی پرتلألؤ بهره برده است بلکه خورشید (یا معادل تقریبی مصنوعی آن) منبعی قابل رؤیت در تصاویر است. شادابی بصری فیلم با سبک اجرایی پرانرژیتر و ناتورالیستیتری همراه شده است که ظرافتهای جدیدی را در شخصیتپردازی شخصیتهای آشنای «ماتریکس»، مثل نیو (کیانو ریوز) و ترینیتی (کری-اَن ماس) برملا میکند.
فیلمبرداری ماتریکس با ۲ دوربین در همه لحظهها، به ماساچزی اجازه داد تا در واکنش غریزی به بازیگران، آزادی عمل بیشتری داشته باشد؛ و از سوی دیگر، به بازیگران آزادی بیشتری در نحوه بیان دیالوگهایشان از برداشتی به برداشت دیگر بدهد، بدون اینکه نگران هماهنگی آنها باشند. در این بین، ماساچزی راهی را یافت که واچوسکی بتواند تصاویر هر دو دوربین را زیر نظر داشته باشد بیآنکه شیوه کار قبلیشان را کنار بگذارد: «من همچنان متصدی استدیکم بودم و لانا پشت من قرار میگرفت. در نتیجه، او نمایشگرِ استدیکم مرا میدید اما من آیپادی هم به جلیقهام وصل کردم تا او بتواند کار دوربین دوم را هم زیر نظر داشته باشد و تنظیمها و تغییرهای لازم را انجام دهد.»
تعامل بداهه دوربین و بازیگران، باعث شد تا «رستاخیزها…» به احساسیترین فیلم در مجموعه «ماتریکس» بدل شود، موضوعی که نهفقط برای واچوسکی، بلکه برای فیلمبردارش هم در اولویت قرار داشت. ماساچزی این طور توضیح میدهد: «هر وقت صحنهای را نورپردازی میکنم، تا جایی که ممکن باشد، به بازیگران آزادی میدهم. نوری نمیدهم که فقط در یک منطقه جواب دهد و اگر بازیگری بخواهد به شیوهای غیرمنتظره حرکت کند، مشکلی پیش بیاید. سعی میکنم با او سازگار شوم یا چنین مواردی را پیشبینی کنم. کاملاً میدانم که کار بازیگران چقدر سخت است؛ اینکه حسوحالی به خود بگیرند و احساسات را در حالی به نمایش بگذارند که صدها نفر آنها را تماشا میکنند.»
مزایای حساسیت ماساچزی و واچوسکی نسبت به اجرا و آزادی عمل بازیگران، بیش از همه در صحنههایی مشهود است که پررنگشدن دوباره عشق میان نیو و ترینیتی را به تصویر میکشد؛ صحنههایی که عمیقتر و شیرینتر و پختهتر از نمونههایشان در فیلمهای قبلی هستند؛ آشکارا بازیگران هم به اندازه کارگردان و فیلمبردارشان، پذیرای فرصتهای جدید این قسمت از فیلمهای «ماتریکس» به منظور کاوش ذاتی در این شخصیتها و موقعیتهای داستانی تازه بودهاند؛ که در قیاس با سهگانه اول، بهمراتب آزادانهترند.
ماساچزی صحبتهایش میگوید: «بدیهی است که ما با طرح و برنامه مشغول به کار شدیم، بهخصوص زمانی که کار به فیلمبرداری صحنههایی کشید که باید با جلوههای ویژه آن صحنهها مطابقت میداشت؛ اما به هر حال، باید تابع احساساتمان میبودیم و به سمت و سویی میرفتیم که آنها ما را با خود میبردند. این انعطافپذیری به شما کمک میکند تا لحظههایی را ضبط کنید که هرگز به همان شکل تکرار نخواهند شد؛ و حتی اگر ۱۰ برداشت دیگر هم بگیرید، همگی متفاوت خواهند بود. هرچه بیشتر برنامهریزی کنید و بیشتر فکر و مهندسی کنید، صحنههای شما بیشتر از طبیعی بودن فاصله میگیرند.»