احمد بهرامی در یک روایت و رویکرد فرمی که برجستهترین ویژگی فیلم دشت خاموش است و هویت آن را بر میسازد به شرایط دشوار کارگری و رنج زندگی و روابط انسانی پیچیده چند خانواده فقیر در کورهپزخانهای دورافتاده میپردازد که میتوان آن را نمونه کوچکی از یک جامعه بزرگتر دانست که استحاله کارگران در درون مناسبات نظام سرمایه داری را به تصویر میکشد و چه بسا بتوان دشت خاموش را نقدی بر هژمونی نظام سرمایه داری و استثمار کارگران در این سیستم دانست که پایان تلخی را رقم میزند.
داستان فیلم درباره لطفاله (با بازی علی باقری)، مردی تنها است که بهعنوان سرکارگر در یک کوره آجرپزی کار میکند و او واسط و رابط میان صاحب کوره (آقاخان) و کارگران است. آقاخان (با بازی فرخ نعمتی) روزی همه کارگران را جمع کرده و خبری را به آنها میدهد که زندگی همه کارگران را دچار دگرگونی میکند. بیکاری برای آنها شروع یک ویرانی است و آقاخان با اعلان ورشکستگی و پایان کار کوره پزخانه به نوعی آغاز یک تراژدی جمعی را رقم میزند که صدای فروپاشی آن را میتوان در تک تک کارگران و از هم پاشیده شدن زندگی و درون آنها دید. مخاطب به تدریج در طول قصه با این فروپاشیها به شکلهای مختلف و در درون زندگی چند تن از این کارگران آشنا میشود. در واقع ما با چند روایت از این فروپاشی مواجه میشویم.
روایت اول، زندگی مش عباد پیرمردی است که راضی به ازدواج دخترش گوهر و ابراهیم یکی از کارگران نیست و روایت بعدی ابراهیم را میبینیم که عاشق گوهر دختر مش عباد است و با کارگری دیگر به نام شاهو دچار تنش بر سر گوهر است. روایتی که تکرار و بازگویی در فرم و تسلسل زمان از مشخصه اصلی آن است. روایتها با سخنرانی آقاخان و حرکت دوربین به سمت هر خانواده کارگری شروع شده و طی تعریف داستان و مسئله آن خانواده با استفاده از موتیفهای بصری و اشارههای خاص، دوباره به همان سخنرانی ابتدای فیلم برمیگردد و طی چهار دوره تکرار و یک پایان جدا روایت میشود.
در قصه بعدی اینبار دوربین بعد از سخنرانی آقا خان به سراغ شاهو کارگرِ کُرد رفته و زندگی سخت او برای رهایی برادرش از اعدام را مورد واکاوی قرار میدهد و در داستان آخر با برگشتن دوربین به سخنرانی آقاخان، اینبار زندگی سرور و پسر کوچکش روایت میشود. اوج این فروپاشی در لطفاله است و آن پایان غم انگیز انتحاری که خود را در میان آجرهای همان کوره پزخانه محصور میکند و تراژدی تلخ و سیاهی را رقم میزند. گرچه از حیث زیبایی شناسی و سینمایی، این یک پایان با شکوه و قدرتمند برای فیلم است که باید آن را یکی از پایان بندیهای تاثیرگذار و ماندگار در سینمای ایران دانست.
فیلم در زمانی نامعلوم و در میان کورههای آجرپزی روایت میشود؛ روایت زنان و مردانی گرفتار که به دنبال زندگی سادهای در میان باد و خاک این کوره، به دور از شهر و هر گونه امکانات رفاهی، خبری از همان زندگی ساده هم برای آنها نیست و آنها با حداقلهای ممکن روزگار میگذرانند. سکانس دیوار چیدن برای خودکشی هر چند از نظر زمانی طولانیست اما با گذاشتن آخرین آجر و ایجاد مانع برای ورود هر گونه نور و هوایی به داخل، چکیدهایست از آنچه تمام عمر، لطفاله در میان این کوره و آجرها و آدمها تجربه کرده است. چرخش دوربین با حفظ و تاکید بر جزییات فضا، یادآور فیلمهای شهرام مکری و بازیهای فرمی و دایرهای او در روایت است اما این بازی فرمی در خدمت بازنمایی درون آدمهای قصه و وضعیت زندگی آنها قرار میگیرد. نوعی تاکید بر چرخه تکراری ملال انگیزی که راه به جایی نمیبرد.
فیلم دشت خاموش سرشار از مفاهیم و موقعیتهای نمادین و نهادین در تاویل شرایط تاریخی ماست که در شمایلی سیاه و سفید از رازآلودگی بیشتری هم برخوردار شده و تصویری تلخ اما واقع گرایانه از زندگی کارگری در ایران را به نمایش میگذارد. روایتی از مرگ تدریجی رویاهای انسانهایی که سیزیف وار زیستهاند و گویی محکوم به بن بست هستند. فیلم دشت خاموش از طریق نمایش زندگی کارگری در یک کوره آجرپزی، به نقد نظام سرمایه داری و سویه های ظالمانه آن میپردازد.