نقد و بررسی فیلم قهرمان اصغر فرهادی

مرد جان به لب‌رسیده را چه نامند؟

داستان فیلم قهرمان اصغر فرهادی مثل فیلم‌های قبلی او، این بار هم در ۳ پرده روایت می‌شود؛ در پرده اول، مردی («رحیم»/ امیر جدیدی) بر اثر ملغمه‌ای از انگیزه‌های خیرخواهانه و وضعیت پیچیده‌ای که گرفتارش شده، تصمیم اخلاقی بزرگی می‌گیرد. توجه رسانه‌ها و مردم به اقدام او، از رحیم قهرمانی برای جامعه‌اش می‌سازد. البته یک قهرمان «ظاهری»، چون برای ما -که در سالن سینما نشسته‌ایم و دلایل و پیش‌زمینه رفتارش را می‌دانیم- عمل او آن‌قدرها هم بوی قهرمانی ندارد. اما در پی اتفاقات پرده دوم، رحیم آرام‌آرام ناچار است کاپ قهرمانی‌اش را پس بدهد. سقوطش آن‌قدر ادامه می‌یابد که از نقطه صفر هم رد می‌شود و به قعر دره خواری می‌رسد. حالا او یک بازنده بی‌آبروست. در پرده سوم اما رحیم به‌ناگاه برمی‌خیزد، با قدرت می‌گوید «نه!» و سعی می‌کند جلوی این زنجیره تمام‌نشدنی خطاهای منفعت‌طلبانه را بگیرد. آن هم در حالی که با یک تصمیم ساده، می‌توانست ورق را به نفع خودش برگرداند و بیش از این فرو نرود. اما با وجود هزینه‌های سنگینِ این‌ ایستادگی‌، شجاعانه طرف اخلاق را می‌گیرد و از انجام آن کار تن می‌زند. با این کار البته هم‌چنان در جامعه‌ش یک بازنده بی‌آبرو باقی می‌ماند. ولی برای ما -که هنوز در سالن نشسته‌ایم- به یک قهرمان «واقعی» بدل می‌شود. این پلات ساده در یک روایت درست و جان‌دار، می‌توانست جذاب، تأثیرگذار و درگیرکننده باشد، اگر فرهادی با اصرار بر وسواس غریبش در هرچه پیچیده‌تر کردن قصه، آن را زیر انبوهی از خرده‌روایت‌ها و خطوط فرعی جزئی و بی‌اهمیت، مدفون نمی‌کرد.

معرفی کامل و اطلاعات فیلم قهرمان اصغر فرهادی

فیلم شروعی متفاوت از دیگر آثار او دارد. در دو سه دقیقه آغازین، هیچ حرفی نمی‌شنویم. در عوض در یک نمای طولانی، بالا رفتن رحیم را از پله‌های داربست بازسازی یکی از بناهای نقش رستم می‌بینیم. فصلی در سکوت با تأکید بر تصویر، که شبیهش را از «رقص در غبار» تا «همه می‌دانند» سراغ نداشته‌ایم. اما با شروع اولین گفت‌وگو، دوباره به همان دنیای آشنای کارگردان پرتاب می‌شویم. دنیایی که در هر گوشه‌اش، ریزبه‌ریز مین‌هایی کاشته تا به وقتش منفجر شوند و مخاطب را شوکه کنند. «بهرام» (با بازی خوب محسن تنابنده) مدام روی زشتی رفتار رحیم با همسر سابقش –که خواهرزن اوست- اصرار دارد، بی‌آن‌که تا انتها بفهمیم رحیم چه کرده یا کارش چه اهمیتی داشته. «سیاوش» (پسر مبتلا به لکنت رحیم) از رابطه او با دوست‌دخترش «فرخنده» (سحر گل‌دوست) غمگین است. مسئولان زندان و فرمانداری و خیریه، هر کدام بیش از هر چیز نگران آبروی خودند. رابطه مخفیانه رحیم با فرخنده لو می‌رود و پیچیدگی موقعیتش را دوچندان می‌کند. و ماجرای زن صاحب سکه‌ها، که با تلاش ناکام رحیم برای کشف هویتش و حتی تردید او در مالکیت زن بر سکه‌ها –وقتی در طلافروشی می‌فهمیم از اصل و بدل بودن‌شان مطمئن نبوده- معمای بیهوده‌ای را برای خارش ذهنی مخاطب طرح می‌کند. پول جمع‌شده در خیریه برای تسویه بدهی رحیم هم قرار است قاتلی را از قصاص نجات دهد، و به این ترتیب اصرار رحیم برای گرفتن پول، به اعدام سرپرست خانواده‌ای بی‌چاره منجر خواهد شد.

نقد و بررسی فیلم قهرمان اصغر فرهادیهمه این مین‌ها، همه این تفنگ‌های چخوفی که برای شلیک به دیوار نصب شده‌اند، به‌جای این‌که در خدمت موقعیت مرکزی فیلم قرار بگیرند و به آن عمق‌ بیشتری ببخشند، فقط ذهن بیننده را از آن دورتر و درنتیجه‌ تأثیرش را کم و کم‌رنگ‌تر می‌کنند. شخصیت رحیم به‌عنوان قهرمان فیلم، شخصیتی چندلایه است. جلوی دوربین تلویزیون یا روی سن خیریه، دروغ‌هایی می‌گوید که انگیزه‌هایش به درستی قابل تشخیص نیست. از سادگی‌اش می‌آید، یا از جوگیری‌اش، یا از بدجنسی و شیطنتش؟ فیلم برای کشف ابعاد متضاد شخصیت رحیم، نیاز داشت که به آهستگی، در آرامش و خلوت به او نزدیک شود و پیاز وجودش را لایه‌لایه پیش چشم تماشاگر پوست بکَند. اما به‌جای آن، مثل آثار اخیر فرهادی ترجیح داده مسیر ساده‌ و سرراست و گویای قصه را هر لحظه بیشتر از قبل درهم بپیچاند و با قرار دادن رحیم در سلسله بی‌پایانی از تنش‌ها، کلافی سردرگم مقابل تماشاچی بگذارد؛ او را با ضربه‌های پیاپیِ درام، طوری خسته و خلع سلاح کند که دیگر ذهنش درگیر این سؤالات اساسی نشود.

تشدید پیچیدگی‌های موقعیتِ مرکزی داستان و اضافه کردن جزئیات آزارنده به فیلمنامه، فقط به این نیت است که مخاطب هرچه بیشتر تحت فشار قرار بگیرد. وگرنه لکنت سیاوش در قهرمان، همان کارکردی را دارد که رحیم از آن بیزار است: منقلب کردن مخاطب با قلقلک سطحی‌ترین احساساتش

مانی حقیقی (همکار فرهادی در نگارش  فیلمنامه‌های «چهارشنبه‌سوری» و «کنعان»)، در مصاحبه‌ای حرفی قریب به این مضمون زده که یکی از چالش‌های اصلی آن فیلمنامه‌ها این بوده که چطور اسکلت ساختمان قصه را -که با دقتی مهندسی، طراحی، و آجر به آجر کنار هم چیده شده‌- با نمایی بپوشانند که چیزی از آن همه محاسبه به چشم نیاید و این‌طور به نظر برسد که انگار همه آن اتفاقات، به شکلی عادی و طبیعی از پی هم افتاده‌اند. در قهرمان اما حجم تصادفات و رفتار و گفتارهای به‌ظاهر بی‌اهمیت -که بعداً منشأ تنشی تازه می‌شوند- به قدری زیاد است که نمی‌توان دست مداخله‌گر خالق این جهان را در چیدمان رویدادها و ساختن آدم‌هایش ندید. دخالتی که تنها هدفش، هرچه «خفن‌تر» کردن داستان بوده، و درنهایت (به قول بهروز افخمی درباره «فروشنده») موضوع فیلم را از یک «واقعیت» به یک «واقعه» تقلیل داده؛ به جای یک موقعیت عام و فراگیر، ماجرایی خاص و منحصربه‌فرد را نشان‌مان می‌دهد و ذره‌ذره تماشاچی را از ماجرایی که می‌توانست خود را در آن ببیند دورتر می‌سازد.

تشدید پیچیدگی‌های موقعیتِ مرکزی داستان و اضافه کردن جزئیات آزارنده به فیلمنامه، فقط به این نیت است که مخاطب هرچه بیشتر تحت فشار قرار بگیرد. وگرنه لکنت سیاوش در قهرمان، همان کارکردی را دارد که رحیم از آن بیزار است: منقلب کردن مخاطب با قلقلک سطحی‌ترین احساساتش. به‌واقع فرهادی در فیلمش، این‌جا روی همان ویژگی‌ای سوار شده که به‌ظاهر تقبیحش می‌کند. یا شخصیت فرخنده به‌راحتی می‌توانست همسر رحیم باشد. اما در آن صورت، لابد چون رحیم از نظر ما (و البته از نظر کارگردان)، به اندازه کافی بدبخت و مستأصل به نظر نمی‌رسید، تبدیل به دوست‌دخترش شده. فرهادی در چیدن آجرهای موقعیت مرکزی فیلمش هم برخوردی دوگانه و غریب با گره‌های مشابه داشته. گاه آن‌قدر سخت گرفته که با زور، از دروازه هم رد نشده و گاهی چنان آسان، که به راحتی از سوراخ سوزن عبور کرده. موقعیت پیچیده رحیم، با یک گزارش تلویزیونی آغاز می‌شود. گزارشی که فرهادی در پرداخت آن، به راحتی از حضور شخص «مال‌یافته» صرف‌نظر کرده –شخصیتی که پای ثابت چنین گزارش‌هایی است و همیشه از مرام و معرفت فرد نیکوکار داد سخن می‌دهد- و با این نادیده گرفتن، استارت فیلمش را زده. در مقابل کارمند فرمانداری فیلمش، سرسختانه و وظیفه‌شناسانه بر انجام تحقیقات کامل برای احراز هویت همان مال‌یافته پافشاری می‌کند، آن هم برای استخدام کسی که قرار است کارگر یا کارمندی ساده در مجموعه‌شان باشد. چنین اصراری در دنیایی که آن گزارش تلویزیونی به سادگی تولید و پخش شده، دلیلی جز میل و خواست کارگردان ندارد.

اما با وجود تمام این نقدهای جدی و ضعف‌های مهلک، ‌در کمال شگفتی قهرمان هنوز فیلم اثرگذاری است. بیش از همه،‌ به خاطر جانِ پلات سینمایی‌اش، و انتخاب دقیق آن موقعیت مرکزی. موتور فیلم تقریباً در یک‌سوم پایانی، به شکلی معجزه‌آسا روشن می‌شود و جان می‌گیرد، و تلخی موقعیت غم‌انگیز رحیم -که هرچه هست یا نیست،‌ انسان خبیث و بدذاتی نیست- دست از سرمان برنمی‌دارد

تجربه دیدن ۸ فیلم قبلی فرهادی، باعث می‌شود توقع خاصی از کارگردانی این یکی نداشته باشیم. او هم به‌جز ۲ سکانس شروع و پایان فیلم، چندان بیرون از انتظاری که از او داریم عمل نمی‌کند. به‌جز رنگ و نور دل‌مرده و چرک قاب‌ها –که انصافاً شیرازی متفاوت و غیرمنتظره نشان‌مان می‌دهد- همه چیز به قابل پیش‌بینی‌ترین شکل ممکن، با دوربین روی دستی که در بسیاری لحظات واقعاً بی‌دلیل چشم را آزار می‌دهد، اجرا شده. آن‌قدر که اگر گفت‌وگوها را نشنویم، آنچه روی پرده می‌بینیم تصویری نیست که ارزش دنبال کردن داشته باشد. صحنه‌هایی مثل حضور رحیم در بانک یا زندانی شدنش پشت در شیشه‌ای مغازه همسایه بهرام، به لحاظ دکوپاژی کاملاً یادآور «حجت» در دو موقعیت مشابه در «جدایی…» است (ورودش به بانک، یا صحنه‌ای که از پشت شیشه‌های بیمارستان «نادر» را تهدید می‌کند). با این همه انتظار نداریم در فیلمی از اصغر فرهادی، صحنه‌ای مانند سکانس تقدیر از رحیم در خیریه را با این شکل کارگردانی ببینیم. فصلی که خاطره مراسم تقدیر از «بهبود فریبا» به‌عنوان محیط‌بان فداکار را زنده می‌کند (هرچند حرف‌های بهبود در پایتخت، اثرگذارتر از صحبت‌های رحیم روی سن بود). یا صحنه تغییر نظر برادر فرخنده نسبت به رحیم و ملاقات اولش با او، وقتی می‌فهمد چه قهرمان شریفی قرار است داماد خانواده‌شان شود. سکانسی که به شکلی باورنکردنی، ابتدایی نوشته و اجرا شده است. چیزی در حد «زندگی شیرین می‌شود»های سریال «آینه».

اما با وجود تمام این نقدهای جدی و ضعف‌های مهلک، ‌در کمال شگفتی قهرمان هنوز فیلم اثرگذاری است. بیش از همه،‌ به خاطر جانِ پلات سینمایی‌اش، و انتخاب دقیق آن موقعیت مرکزی. موتور فیلم تقریباً در یک‌سوم پایانی، به شکلی معجزه‌آسا روشن می‌شود و جان می‌گیرد، و تلخی موقعیت غم‌انگیز رحیم -که هرچه هست یا نیست،‌ انسان خبیث و بدذاتی نیست- دست از سرمان برنمی‌دارد. البته فیلم در این بخش هم هنوز از آن خطوط فرعی بی‌اهمیت و پیچیده‌سازی‌های ایذایی خلاص نشده؛ مثل از کنار هم گذشتن رحیم و زن صاحب‌سکه‌ها، یا هم‌زمانی موافقت مدیر خیریه با انتشار خبر کذب اهدای کمک‌ها به رحیم و پخش فیلم درگیری‌اش با بهرام از طرف «نازنین» (با بازی واقعاً بد سارینا فرهادی). اما این‌که قهرمان ساده فیلم، به دلیل زنجیره‌ای از اشتباهاتِ خواسته و ناخواسته، دارد این‌گونه ویران می‌شود و همه چیزش را از دست می‌دهد، موضوعی نیست که بتوان بی‌تفاوت از آن عبور کرد.

و بازی هوشمندانه‌ و به‌قاعده امیر جدیدی در این لحظات، چقدر فیلم را نجات داده. تا این حد که نمی‌توان هنرپیشه ایرانی دیگری را در قالب رحیم تصور کرد. او از جوان ترکه‌ای و سیه‌چرده‌ای که تقریباً در تمام لحظات، لبخندی ابلهانه گوشه لبش دارد که حتی کمی گول و کم‌هوش نشانش می‌دهد، به مرد جان به لب‌رسیده‌ای بدل می‌شود که در انتها، جز ذره‌ای شرافت چیزی برایش نمانده که بخواهد مراقبش باشد. و فیلم با چند سکانس درخشان، عمق استیصالی که او گرفتارش شده را به خوبی پیش چشم‌مان به تصویر می‌کشد: گفت‌وگوی ملتمسانه و در ادامه خشمگینانه رحیم با مدیران زندان که دست‌ آخر در را با قدرت پشت سرش به هم می‌کوبد، و بعد پافشاری‌اش برای پاک کردن فیلم سیاوش از گوشی همان مدیر.

نقد منفی قهرمان اصغر فرهادی

همه این‌ها، آن رستگاری ناچیز انتهای فیلم را -که انگار جایزه‌ای است که فیلمساز به رحیم (و البته به ما) می‌دهد- باورپذیر و دل‌نشین کرده است؛ باریکه روشنی از خیابان، که بر سیاهی سالن زندان می‌تابد. فرهادی با هوشمندی‌ای که در بهترین آثارش از او سراغ داریم، به درستی فهمیده که زمانه امروز، دیگر به جهان‌هایی از جنس «درباره الی» و جدایی… نیاز ندارد؛ جهان‌هایی در بن‌بست محض، با مجموعه‌ای از انسان‌های کلافه که از یافتن راه خروج از بحران عاجزند. حالا تقریباً‌ ۲ دهه بعد از رقص در غبار، او دوباره فیلمی ساخته که «قهرمان» دارد. کورسوی امیدی به نجات و رستگاری، شعاعی از گرمی و نور بر سردی و تاریکیِ جهانی که اطراف رحیم (و دور و بر خودمان) را انباشته، شاید که…

اما کمی بعد از ضربه دقیق و کاری فیلمساز در سکانس ماقبل آخر -وقتی رحیم با شجاعت و قاطعیت، حاضر نمی‌شود ضعف پسرش را نردبانِ رهایی خود کند- باز یک جمله‌قصار هرز و بی‌دلیل از زبان کودکی می‌شنویم که می‌خواهد بداند «زندان چطور جایی است». حرفی زائد و زشت، که ذهن‌مان را از این لحظه ناب دور، و از آن لذت عمیق خالی می‌کند. افسوس!… افسوس که فرهادی با دست‌های خودش، قهرمان فیلمش را زیر آوار این حشویات، خفه کرده است.

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

8 نظر
  1. میساق می‌نویسد

    فرهادی هرچی باشه تنها ایرانی هست که جایزه اسکار برد پس قوی ترین نقد کننده های سینمای جهان نظر خوبی راجبش دارن و این مدل حرف زدن راجب او و نقد کردن این کارگردان به این شکل فقط جنبه جانب دارانه دارد

  2. مخاطب می‌نویسد

    اقا من بخاطر همین. پایان دادن به فیلم های ایرانی نگاه نمیکنم اخه الان مخاطب گیج شد ک ایا کار خوب باید کرد یا نکرد

  3. بهنام می‌نویسد

    این نقد نبود ، کسی که میخواد نقد بنویسه باید سوادش داشته باشه.
    هیچ درکی از سینما وجود نداره

  4. امیر می‌نویسد

    فک میکنم کسی که این نقد رو نوشته دو ریال هم چیزی از سینما و آثار فرهادی نمیفهمه .
    سکانسی که برادر فرخنده با دیدن یک تیتر روزنامه سریع رفتارش عوض میشه و از رحیم یک “قهرمان” میسازه و سکانسی که مجدد با دیدن یک کلیپ رحیم رو آدم نامناسب و شیادی میدونه و به خواهرش میگه دیگه حق نداری باهاش رابطه داشته باشی ، دقیقا جان ِ فیلم و فیلمنامه س ‌. خنده داره که منتقد این مسئله رو نمیفهمه و باعث تاسف . فرهادی از سکانس آغاز فیلم تا اتتها داره از صعود و سقوط قهرمان میگه ‌. اینکه مردم چجوری با کوچک ترین دانش و آگاهی بقیه رو بالا و پایین میبرن .

  5. حسن می‌نویسد

    نقدی سطحی و مغرضانه

  6. محمد می‌نویسد

    از یه سایتی مثل فیلیمو، کاملا توقع نوشتن همچین نقدی رو داشتیم!

  7. اشکان می‌نویسد

    نقد شما کاملا مغرضانه و غیر کارشناسی است.متاسف براتون.

  8. ehsan می‌نویسد

    نقد فوق العاده و منصفانه ای بود.

    دم شما گرم اقای احسان عمادی

fosil