نخستین پرسشی که با تماشای فیلم رگ خواب در ذهنم شکل گرفت این بود که من به عنوان یک منتقد مرد چقدر میتوانم زیست- جهان مینا (با بازی لیلا حاتمی) را به عنوان یک تجربه زنانه درک کنم و تا چه اندازه میتوانم به درکی همدلانه با قهرمان زخمی فیلم دست یابم! شاید بتوان رگ خواب را زنانهترین فیلم حمید نعمت الله دانست نه از آن دست فیلمهای که قهرمان ما یک زن است یا زنان نقش پر رنگی در فیلم دارند بلکه آنچه که در این فیلم برجسته میشود زنانیت و تجربه حسی- عاطفی زن و بازنمایی دنیای درونی اوست. از شکنندگی تا شکستناپذیری.
مروری بر نقشآفرینیهای ماندگار لیلا حاتمی
از ضعیف بودن به قوی شدن و در نهایت در رگ خواب میتوان روانشناسی زن و دنیای زنانه را روی پرده تماشا کرد. با این حال موقعیت مینا صرفا یک تجربه ناب زنانه نیست و میتوان آن را در بازخوانی روانشناختی از یک موقعیت انسانی، صورتبندی و درک کرد. حتما نباید زن بود تا زن قصه را فهمید! کافی است زن و دنیای او را شناخت. کافی است تجربه اضمحلال و فروپاشی روانی- عاطفی را در یک موقعیت شکننده احساسی درک کرد تا به همدلی با مینا رسید.
«رگ خواب» نوعی خود افشاگری و اعتراف زنانه از موقعیت شکننده میناست که فروپاشی اعتماد و دلبستگی بیبنیاد به یک مرد به عنوان تکیهگاه مطمئن را روایت میکند. شاید بتوان از این حیث رگ خواب را با به همین سادگی سید رضا میرکریمی قیاس کرد و دو شخصیت مینا (لیلا حاتمی) و طاهره (با بازی هنگامه قاضیانی) را باهم سنجید. هر کدام به نوعی درگیر شکنندگی و فرسایش درونی بودند و در این جدال و کشمکش وجودی به دگردیسی و زایشی دوباره میرسیدند.
قصهها و فیلمهایی از این دست کم نبودهاند اما آنچه فیلم رگ خواب را متمایز میکند قدرت بازنمایی فیلمساز و نمایش بیپرده او از زنی است که استیصال روحی او از پس عدم اعتمادبهنفسی میآید که از کودکی با او بوده. از احساس گناهی که در او نهادینه شده و حتی نوعی خودویرانگری که در پی خود افشاگری مینا قابل ردیابی است. او در یکی از زیباترین سکانسهای فیلم که در حال سخن گفتن با گربه است (گربهای که نمادی از گربه صفتی مرد قصه هم است) به ضعیف بودن، وابستگی و احتیاجش به حضور مردی که بتواند بودنش را موجودیت و هویت ببخشد و او را آنچنان که هست، آنچنان که عشق میورزد و ایثار میکند، بپذیرد و قدر بداند، اعتراف میکند.
یک نوع خود اعترافی که گاه به مازوخیستی زنانه شباهت مییابد. صداقت او در واکنش به جفای معشوق را نباید به حماقتش، تقلیل داد. او از دل این مازوخیست عاطفی و ویرانهای که از خود میسازد به بنای دوباره خویش همت میگمارد تا روح رنجور خویش را از طعم تلخ و اعتیادآور وابستگی برهاند و به نوعی پالودگی و تزکیه برسد.
مینا به واسطه تجربه بیاعتمادی و رنج خیانتی که تحمل میکند در یک فرسایش زاینده فرو میغلتد تا اینکه در نهایت از پس این خاکستر، آتش دیگری روشن میشود و او از خویشتن خویش بارویی میسازد برای ساختن دوباره خود.
گاهی آدمی تا نهایت و عمق خودشکستن پیش میرود اما در پس آن خویشتن خویش را مییابد و دوباره نضج پیدا میکند. قطعا بهای این رنج، سبک نیست و مینا بار سنگینی از رنج و ناتوانی را در دل یک بحران وحشتناک از سر میگذراند. بحرانی که میتواند خیلیها را به مرز خودکشی بکشاند اما به قول شکسپیر چیزی که انسان را نکشد قویتر میکند.
قطعا نمیتوان از رگ خواب حرف زد و چیزی از بازی خوب لیلا حاتمی نگفت. نقش مینا نقش بسیار دشواری بود که حاتمی باید میتوانست در یک فاصلهگذاری تطوری عمق تجربههای او را به نمایش گذاشته و باورپذیرش کند. اگرچه در یک جاهایی به کاراکتر زن فیلم زن سر به مهر شبیه میشد که خودش آن نقش را بازی کرده بود.
مینا میتواند همذات پنداری بسیاری از زنان را حتی آنهایی که تجربه او را هم نداشتند برانگیخته و با خود همراه کند. زنی که دستوپا میزند قوی باشد. ضعفهایش را میپذیرد و به آنها اعتراف میکند اما به اراده عبور از آنها هم میرسد. رگ خواب موضوع خیانت را از زاویه دیگر و با عمق روانشناسی زنان به تصویر کشیده و روایت میکند. روایتی همراه با درد و رنج و موسیقی. روایتی که رگ خواب زنانه را به خوبی به نمایش میگذارد و در نهایت از دل خودویرانگری به آستانه ارادهای تازه برای خودشکوفایی میرسد.
رگ خواب روایت بحران یک زن تنها نیست، قصه یک بحران زنانه در مواجهه با احساس تنهایی است. احساسی که تا اضمحلال روانی پیش میرود اما به استقلال عاطفی باز میگردد. مینا پس از تجربه دشوار و نفسگیر استیصالی زنانه، رگ خواب خویش را پیدا میکند و بیدار میشود. او زنی است در آستانه فصلی تازه از خویش و زندگی که دیگر نمیخواهد به آغاز دوباره فصلی سرد، ایمان بیاورد!