فیلم چیک فلیک (Chick Flick) بهگونهای از فیلمها گفته میشود که برای زنان جاذبه ذاتی داشته باشد و عمدتا به فیلمهای عاشقانه و رمانتیک گفته میشود.
راهنمایی برای زنان در زمینه فیلم و شرحی درباره فیلم چیک فلیک
که توسط خانم میندی کالینگ نوشته شده است.

فیلم چیک فلیک (Chick Flick) بهگونهای از فیلمها گفته میشود که برای زنان جاذبه ذاتی داشته باشد و عمدتا به فیلمهای عاشقانه و رمانتیک گفته میشود.
(عبارت فیلم زنانه یا فیلم چیک فلیک در آمریکا، توسط کسانی که با این سبک فیلمها میانهای ندارند و بهقصد تحقیر فیلمهای ژانر رمانتیک و عاشقانه به کار میرود.)
چند سال پیش من در یک استودیوی فیلمسازی منتظر نشسته بودم تا با مدیران آنجا ملاقات کنم، استودیویی که بعد از این، آن را با عنوان Thinkscope Visioncloud نام میبرم. Thinkscope Visioncloud چند تا از فیلمهای موردعلاقه من را برایم کنار گذاشته بود؛ ضمن اینکه آنها میخواستند ببینند که من برای کارهای جدیدشان، ایدهای دارم یا نه. خیلی هیجانزده بودم. من از عهده نوشتن سریال «The Office» خیلی عالی برآمده بودم؛ اما، واقعا، همه نویسندگان تلویزیون، رویای این را دارند که روزی فیلم بنویسند. بگذارید رک حرف بزنم: در مراسمی مثل اسکار هم، معمولا مشهورترین فرد، آنجلینا جولی است. در مراسمی مانند جشن امی، سلبریتیای که شهرت عظیمی دارد بتنی فرانکل است. منظورم را میفهمید؟! این موضوع ممکن است خودخواهانه به نظر برسد؛ اما حقیقت دارد.
مدیران اجرایی Thinkscope Visioncloud آدمهای خوبی بودند و با فاصله زیادی از مدیران استودیو «The Office» بهتر بودند. بعد از اینکه من کار ارائه یکی از ایدههایم درباره یک کمدی عاشقانه کوتاه را تمام کردم، با سکوت آنها مواجه شدم. یکی از مدیران با حجب و حیا به مدیران دیگر نگاه کرد. او درنهایت، بهآرامی گفت: «بله، اما ما واقعا تصمیم داریم، روی فیلمهایی با موضوع برد گیم (بازی رومیزی) تمرکز کنیم! اینطور که ما فهمیدهایم، مردم به این موضوعات واقعا علاقه نشان میدهند.»
پیشنهاد فیلیمو: فیلم عاشقانه
مابقی جلسه، به صحبت درباره این موضوع گذشت که آیا ظرفیت ساخت فیلمی با عنوان «Yahtzee» (یک بازی با تاس) در بازار وجود دارد یا خیر؛ سپس من چند پیشنهاد مودبانه دادم و آنجا را ترک کردم.
من همیشه از این تعجب میکنم که استودیوهای فیلمسازی چطور فکر میکنند که دقیقا میدانند مردم چه چیزهایی دوست دارند ببینند و وقتی میفهمم حدس آنها چند بار درست درمیآید، بیشتر تعجب میکنم. بر اساس چیزی که در مدتی که در هالیوود بودم یاد گرفتهام، هیچ عجیب نیست که بهزودی فیلمهایی با چنین عناوینی، روی پرده سینما ببینید!
- کوسهها در برابر آتشفشانها
- فضانورد چاق
- پروژه بدون عنوان لیام نئون وندتا
- کینگ توت در مقال کینگ کونگ
- کیک انسانی (فیلم ترسناک)
- دو اور (The Do-Over)
- حماقت شهرنشینی Street Stupid (در مقابل مهارت شهرنشینی Street Smart)
- خرس زیبا از آن فیلمهای تبلیغاتی کاغذ توالت
- یک تعویض ناگهانی غیرمنتظره
این فیلمها به نظر من عالی هستند و ضمنا، اگر کسی دوست داشته باشد، من حاضرم برای هرکدام از آنها فیلمنامه بنویسم. اما چیزی که واقعا دوست دارم بنویسم یک کمدی عاشقانه است. این نوع فیلم، ژانر موردعلاقه من است. من همیشه از اینکه این موضوع را فاش کنم احساس خجالت میکردم؛ چراکه این ژانر در بیست سال گذشته به حدی تنزل پیدا کرده است که اگر شما کمدیهای عاشقانه را دوست داشته باشید، انگار در حال اعتراف به این موضوع هستید که حماقت خفیفی در وجودتان نهفته است. اما هیچکدام این موضوعات، مانع از این نمیشود که من از این سبک فیلمها، لذت نبرم.

من خیلی دوست دارم روی پرده سینما مردمی را تماشا کنم که عاشق میشوند و خیلی از دیدن این اتفاق لذت میبرم. من با این کار میخواهم ازنظر کارشناسی خودم، نسبت به موضوع عشق کوتاه بیایم و این موضوع را که این شکل از عشق فقط مخصوص دنیای خیالی فیلمهای کمدی عاشقانه است را فراموش کنم و درواقع فیلم را باور کنم. من از دیدن صحنههایی که بازیگر نقش اول مرد آن، سر میخورد و درست بالای کیک عروسی گرانقیمتش سقوط میکند کاملا لذت میبرم. من کمدیهای عاشقانه را، زیرمجموعه فیلمهای علمی تخیلی میدانم که در آنها، دنیا طبق قوانین متفاوتی نسبت به دنیای معمولی بشری کار میکند. برای من تفاوتی بین و کاراکتر الن ریپلی در فیلم «بیگانه» با کاترین هیگل وجود ندارد. آنها هردو به یک اندازه غیرواقعی هستند. هر دوی آنها در یک سطح، بازی غیرواقعی اما جذابی را ارائه میدهند که من از هر ثانیه از آن لذت می برم.
بنابراین منطقی است که در دنیای کمدیهای عاشقانه، نمونههای زیادی از زنانی وجود داشته باشد- که مانند Vulcans یا Mothra- در زندگی واقعی وجود ندارند. در اینجا چند نمونه مختلف از این زنان آورده شده است:
The Klutz (زنی که صرفا به لحاظ ظاهری کاملا بینقص است، ولی کمی هم دستوپا چلفتی به نظر بیاید)
وقتی یک بازیگر زیبا در یک فیلم نقش بازی میکند، مدیران اجرایی کار همه دقت خود را به کار میگیرند تا در شخصیت او عیبی پیدا کنند؛ کاراکتری که هنوز به او اجازه موجه و قابل قبول بودن میدهد. او حق ندارد اضافهوزن داشته باشد یا کاملا خوش قیافه و بدون نقص نباشد- و دلیلشان هم این است که چه کسی حاضر است برای دیدن او پول بدهد؟ برای دیدن زنی که به هر دلیلی صددرصد بیعیب و نقص نیست؟ مثل این است که از شما بپرسیم آیا شما حاضرید به مدت دو ساعت یک ماهی مرکب مرده را که در ساحل افتاده و در حال متلاشی شدن است نگاه کنید؟

پس آنها را به یک Klutz تبدیل میکنند
به نظر میرسد زنی که صد در صد خوشقیافه است، از هر لحاظ کامل است؛ بهجز اینکه مدام سرش اینور آن ور میخورد و کمی هم دستوپا چلفتی است. او به سفر میرود، سر میخورد و سوپ را روی کسی که با او قرار ملاقات داشته (که نام او فرد تام است) میریزد. زن خوشقیافه و خوشاندام، درحالیکه بر دوچرخهاش سوار است با مغز روی یک تابلو ایست سقوط میکند. او با وجود یک متر و هشتاد سانتیمتر قد و ۵۰ کیلو وزن، شبیه به یک گربه مست، تلو تلو خوران دوچرخهسواری میکند. کسی که هرگز از روابط اجتماعی مناسبی برخوردار نبوده است؛ اما بههرحال فرد تام او را دوست دارد.

The Ethereal Weirdo (زن خاکی و البته ایدهآل مردان)
نویسنده باهوش و طنزپرداز، ناتان رابین، واژه «Manic Pixie Dream Girl» را برای توصیف این الگو از زن، پس از دیدن کیرستن دانست در فیلم «الیزابت تاون» (Elizabethtown) ابداع کرد. این دختر را نمیشود روی زمین نگه داشت و وقتی هم قراری را با او فیکس میکنید ممکن است سر قرار نیاید. این تیپ زنان، بلوزهای نازک و غیرمعمول بلند و راحت تا حدی مردانه میپوشند و موهایشان را گیس میکنند. آنها دوست دارند در باران برقصند و آنقدر دلنازکاند که وقتی آگهی گمشدن یک سگ یا گربه را ببیند بیاختیار اشک میریزند. ممکن است کره جغرافیایی را بچرخانند، انگشت خود را تصادفی روی یک نقطه قرار دهند و تصمیم بگیرند که به همانجا سفر کنند. زنان Ethereal Weirdo در فیلمها، زیاد دیده میشوند، اما در جاهای دیگر نه. اگر این زن، در زندگی واقعی وجود داشت، مردم فکر میکردند که او یک زن بیخانمان و گداست و سعی میکردند از کنار او زودتر عبور کرده و از او دوری کنند. اما این زن، زاده فانتزی و خیال مردان است یا به عبارتی، زن ایدهآل مردان. حتی اگر یک مرد، بینهایت خستهکننده و بهدردنخور هم باشد، بازهم این زن خود را وقفش میکند و زندگی افسرده مرد را با خارج کردن او از زندگی روزمره و یکنواخت و دایره امنش بهبود میبخشد.

زنی که به کارش علاقهمند و بسیار خشک و بدون جذابیت است
من خودم بهطور مرتب، ۱۶ ساعت در روز کار میکنم. با این حال، نسبت به بسیاری از افرادی که در حجم زیادی کار میکنند و دائما مشغول هستند، من تقریبا خوب و نسبتا عادی بهحساب میآیم. اما واقعیت، اصلا شبیه چیزی که از چنین زنانی در فیلمها به تصویر کشیده میشود نیست. هیچوقت نشده که من علیرغم اینهمه مشغله و شلوغی، گوش تلفن را بردارم و فریاد بزنم: «من وقت انجام این کار را ندارم!». در اغلب فیلمنامهها زنان جوان پرمشغله و سرکش اغلب همه توانایی خود را در این راه بهکار میگیرند که چطور یک مرد را از راه به در کنند و برای انجام این کار، همه روشهای پست و تحقیرآمیز را هم بهکار میگیرند و از جنسیت خود برای جلبتوجه یک مرد استفاده میکنند. واقعا یکی نیست بپرسد چرا یک زن شاغل، برای اینکه شغل خود را حفظ کند لازم است که حتما موهای خود را دماسبی کند؟ آیا نویسنده فیلمنامهها فکر میکنند که موهای باز یک زن مانع از تمرکز او در کارش میشود؟
بازیگر زن چهل و دو ساله در نقش مادر یک مرد سی ساله
اگر نگاهی به پیشینه داستان کاراکتر مادر تیپیکال در فیلمهای کمدی عاشقانه بیندازید، مطمئنا متوجه یک سیر تکراری میشوید: این «مادر» وقتی نوجوان بود، وقتی برای اولین بار قاعدگی را تجربه کرد شروع به گریه کردن میکند. او بلافاصله باردار میشود و بازیگر نقش اول فیلم با موهای قهوهای دوستداشتنی را به دنیا میآورد. این همه چیزی است که درباره یک مادر در فیلمها نشان میدهند. درحالیکه من به گذشته زندگی این مادر بیشتر علاقهمندم و ترجیح میدهم برای فیلمی بلیت بخرم و فیلمی را تماشا کنم تا درباره این مادر بیشتر بدانم تا چنین فیلمهای روتین موجودی را.
در طی سالها، ما چنان با این پدیده مادر جوان، شستشوی مغزی شدهایم و عادت کردهایم که همیشه زنان بسیار جوان، نقش مادر بازیگر مرد نقش اول فیلم را بازی میکنند، درحالیکه اختلاف سن چندانی با او ندارند؛ که وقتی پوستر فیلم «خواستگاری» (The Proposal) را دیدم در یک لحظه تعجب کردم و فکر کردم موضوع مطرح شده در فیلم The Proposal، احتمالا پیشنهاد «رایان رینولدز» برای این است که مادرش، «ساندرا بولاک» را به خانه سالمندان خود بفرستد! چون بنا به تصویری که طی سالها در فیلمها برای ما ساختهاند و به زنان خیلی جوان هم نقش مادر میدهند، سن ساندار بولاک در این فیلم، برای ایفای نقش کسی که تازه میخواهد ازدواج کند، خیلی زیاد است.

بهترین دوست جسور
معمولا در فیلمها دیدهاید که برای نشان دادن یک دوست بسیار خوب که شوخطبع و بامزه هم هست، کسی را به تصویر میکشند که مدام از همه روابط خصوصی شما سوال میکند. کسی که دوست دارد مرتب با شما در کافیشاپ قرار بگذارد یا با شما به فروشگاه زنجیرهای برود و از عطرهای تستر استفاده کند.
زن لاغری که زیبا و برنزه هم باشد، باز هم در حالت پرخوری نفرتانگیز است
من حاضرم برای دیدن یک صحنه و فضای خوب و جذاب در فیلم، جانم را هم فدا کنم. صحنهای از یک آشپزخانه قدیمی که در فیلم «پیچیده است» (It’s Complicated) «نانسی مایرز» به تصویر درآمده، به پنجتا از صحنههایی که «داین کیتن» نیمه برهنه در باغ گیر افتاده است میارزد. اما بهعنوان نمونه، اگر قهرمان جذاب و لاغراندام فیلم وقتی به غذا میرسد مثل یک خوک گرسنه باشد، من نمیتوانم نظر کارشناسی خودم را دراینباره تغییر دهم. همه افراد هم در فیلم- از جمله پدر و مادر، دوستانش و رئیسش- همگی در این دروغ بزرگ با او همدستاند و شریک جرم او به شمار میآیند. آنها بهطور مدام به او میگویند: «بس کن دیگه از خوردن دست بکش.» و این بازیگر لاغر مردنی که مشخصا برای ایفای این نقش و برای اینکه بتواند رل این شخصیت برجسته و دوستداشتنی را که نقش اول هم هست از آن خود کند، بهشدت وزن خود را کم کرده، باید بگوید: «همهتون خفه شیدا! من عاشق چیزکیکم! اگه بخوام یک روز کامل هم بخورم، میتونم!» درحالیکه اگر دقیقتر نگاه کنید، میتوانید دندههای این زن را از پس لباسی که میپوشد، ببینید. ایجاد یک صحنه جذاب در فیلم، فارغ از ظاهر و جذابیتهای جنسیتی بازیگر بسیار تأثیرگذارتر و باورپذیرتر از چنین حالتی است. بازیگری که کاملا به اندام و خوشقیافه هست هم نمیتواند زهر یک صحنه نامناسب و نفرتانگیز را بگیرد و از غیرواقعی و غیرقابلباور بودن آن کم کند.

زنی که در یک گالری هنری کار میکند
چند گالری هنری لعنتی، آن بیرون هست؟ آیا واقعا مردم، بهصورت روزمره گالری میروند و خریدار هنرهای بصریاند؟ این حرفه شیک، باکلاس و درجهیک بسیار موردتوجه و علاقه فیلمنامه نویسهاست و در بیشتر فیلمها از آن استفاده میشود. معلم مهدکودک یا تصویرگر کتاب کودکان هم موضوعی از همین دست است، چیزی که در دسترس بچهها قرار دارد: بچهها واقعا چیزی از آن نمیفهمند؛ اما او دوستداشتنی و بیخطر است.
خانمی که مسئول گالری هنری است میگوید: «خاک را از روی تابلوی اثر «اندی وارهول» (بنیانگذار سبک پاپ آرت) پاک کنید. منظورم آن تابلو قوطیهای سوپ کمپبل (Campbell’s Soup) است که رنگهای مسخرهای دارد! ما امروز مشتری خیلی مهمی داریم و این موضوع برای من خیلی مهم است. من اصلا وقت این کارها را ندارم!»
شخصیت این کارمند گالری، الگوی زن کمیابی است که همیشه یک همتای مرد هم برای آن وجود دارد. آنهم زمانی است که شما مردی زیبا، جذاب و موفق را در یک کمدی عاشقانه میبینید که دوست قهرمان داستان مرتبا میگوید:«او واقعا موفق است. او یک آرشیتکت است.» بهمحض اینکه همین نقش خانم مسئول گالری به یک مرد داده شود، مسئول گالری از یک زن نادان و سطحی که ارزش کارهای اندی وارهول را مطلقا نمیفهمد و آن را دارای رنگهای مسخره عنوان میکند، تبدیل به مردی موفق و خوشتیپ میشود.
من خودم اگر ۹ نفر آرشیتکت را در همه دنیا بشناسم که یکی از آنها پدر خودم است؛ هیچیک کدام از آنها مطلقا شبیه پاتریک گالن دمپسی (بازیگر خوشقیافه و خوشتیپ آمریکایی) نه خوشتیپاند و نه خوشقیافه!
منبع: The NewYorker