«بچهخور» در همان حال و هوایی میگذرد که «کارت» نمونه اعلا و اَتَمش را بعداً در «شنای پروانه» نشانمان داد. قصه آدمهایی در بیغولههای چرک و تنگ و تاریک، که زندگیشان به انواع فقر و فاقه و قساوت و شقاوت و جرم و جُنحه آراسته است. آدمهایی که در اصطلاح رایج صداوسیمایی، بهشان «اراذل و اوباش» میگویند. و موقعیتی نفسگیر و پیچیده: قمار بر سر به دست آوردن دختری کمسن و سال. و باز مثل شنای پروانه، قهرمانی: این بار نوجوانی معصوم و پرشور دلباخته دختر، که قرار است روزنهای ناچیز به امید در این دنیای سراسر خاموشی برایمان باز کند.
فیلم از همان نمای اول با اضطراب و دلهره آغاز میشود؛ پسربچهای که نفسش را در زیر آب حبس کرده. و این تعلیق و تنش تا پایان در تمام صحنهها ادامه مییابد. جنس فیلمبرداری بچهخور هم متناسب با این حس و حال انتخاب شده. دوربین روی دست –که البته تعدد و تکرر لرزههایش، از جایی به بعد بیننده را بیدلیل و زیاده آزار میدهد- با نماهایی نزدیک و بسته که تا حد ممکن، جلوی تسلط ما را بر موقعیت مکانی خانه و آدمهایش میگیرد و درنتیجهاش، هر لحظه از گوشهای، نگران اتفاق ناگوار تازهای هستیم. این وسط کارگردانی صحنههای قمار از بقیه جالبتر به نظر میرسد: صدای تاسها در لیوان، تصویر افتادنشان روی زمین، میلهای که آنها را به سمتی میکشد و چهره خیس از عرق صاحبخانه که در هر فرصتی لبی به استکان عرقش میزند.

شخصیتهای فیلم ساده و سریع و دقیق پرداخت میشوند: به غیر از پسر و دختر، پدر ضعیف و ظاهراً معتادی را میبینیم که جز التماس به صاحبخانه کار دیگری از دستش برنمیآید. و صاحبخانهای که با یک «دودوتا چهارتا»ی ساده به پدر میفهماند انصراف از قمار آخر هم وضعیت رقتبارشان را به از این نخواهد کرد. و رقیب ترسناکی که از شوخی «ناموسی» با مادرش هم ابایی ندارد و از همان اولین بار دیده شدنش، هولناکی اسم فیلم را در ذهن بیننده چند برابر میکند. به کمک این شخصیتپردازی موجز و مؤثر، کارت با تمرکز بر یک موقعیت کوچک اما پرالتهاب و اجرای فیلمنامه در لوکیشنی محدود و بسته، بیننده را به خوبی تا آخرین لحظه در تب و تاب رسیدن به پایان قصهاش نگه میدارد.
با این همه در پایانبندی فیلم خبری از پیچش و غافلگیری خاصی نیست. از جایی به بعد، میتوانیم دو سه پایان محتمل را برای چنین ماجرایی حدس بزنیم، و آنچه نهایتاً در فیلم بچه خور اتفاق میافتد، بیرون از این دایره نیست. پایانی «ناگزیر»، اما «قابل انتظار». اشکالی که در یک فیلم کوتاه، حتی بیشتر از یک فیلم بلند به چشم میآید.
هرچند کارگردان سعی کرده با انتخاب شکل پایان قصه، از صحنه آغازین فیلم پلی به موقعیت نهاییاش بزند و با برداشت آن کاشت اولیه، کمی شگفتزدهمان کند. آیا نمای انتهایی بچهخور، آخرین رؤیای پسر است یا واقعیتی که اتفاق افتاده؟ به قطعیت نمیدانیم، اما بعید است از دل آن همه بیرحمی و تلخی به چنین رستگاریای بتوان رسید.
تفاوت پایانبندی بچهخور با شنای پروانه، مهمترین پلهای است که کارت (در مقام مؤلف اثر) از آن فیلم تا این یکی طی کرده. شنای پروانه، مسیر پوست انداختن و بزرگ شدن قهرمان جوانی را نشانمان میدهد که شاید بتوان دل بست به اینکه روزگاری از پسِ این همه تباهی و سیاهی بربیاید. باریکهای نور از دریچهای نحیف، که شعاع کمجانش در پایان، هنوز شعلهای را در وجود تماشاگر زنده نگه میدارد. اما در بچه خور خبری از این دریچه نیست. هر کنشی برای خروج از این بنبست ظلم و نکبت و تحقیر، از پیشباخته و محکوم به شکست است. و تماشاگر از ناتوانیِ قهرمان (آن هم در موقعیتی چنین بیرحم و دلخراش) آزاری بیحد و حصر میبیند. شکنجهای که توصیه تماشای بچهخور را –که فیلم قابل قبولی است- به کاری دشوار بدل میکند. چه خوب که کارت بعد از اولین فیلم کوتاهش، برای اولین فیلم بلندش، نگاه دیگری را به آن دنیا انتخاب کرد.