در سه قسمت جدید زخم کاری (۱۱، ۱۲ و ۱۳) ورق برمیگردد، بازی عوض میشود و شخصیتهای زن قصه روی دیگری برای نمایش دارند.
تا به اینجای کار، هر بار که صحبت از سریال زخم کاری بوده، دو موضوع مهم روی تمامی بحثها سایه انداخته است: مقایسه با متنی که مورد اقتباس قرارگرفته و واکنشهای عمومی به رویدادها و روند داستانی طی هر قسمت، که نمودش را میشود در شبکههای اجتماعی مشاهده کرد. اما آنچه که در سه قسمت جدید زخم کاری (۱۱، ۱۲ و ۱۳) از سریال دیدهایم، تقریبا فراتر از تمام پیشفرضها و چارچوبهای قبلی در بحثها و واکنشهاست؛ چه از نظر حاشیه و چه از نظر پرداخت که بالاخره مشخص شد سازندگان سریال برای بستن دایره درام به چه ایدهای رسیدهاند.
نکته اینجاست که این سه قسمت اگر به صورت متوالی مورد بررسی قرار نگیرند، این احتمال وجود دارد که واکنشهای متناقضی را شاهد باشیم؛ برای مثال، خیلیها بعد از پایان قسمت دوازدهم و توییست داستان در فینال این قسمت واکنش مثبتی به سریال نداشتند، اما در قسمت بعدی وضعیت کاملا تغییر میکند. پس بد نیست تا مروری داشته باشیم بر روند قصه تا معلوم شود که دلایل اهمیت این سه قسمت در چیست.

بر اساس نقاط عطف روایت و لحظات غیرمنتظره، تا کنون سریال زخم کاری چند قسمت کلیدی داشته که سیر داستان و پرداخت کاراکترها قبل و بعد از آنها کاملا تغییر کرده که میتوان به قسمتهای دو، هفت و دوازده اشاره کرد. در ابتدای داستان، مالک (با بازی جواد عزتی) از وضعیت خود در هولدینگ یا همان دستگاه قدرت ریزآبادی (با بازی سیاوش طهمورث) ناراضی است و در ازای سهمی که از او دریغ شده، تصمیم میگیرد که گروکشی کند. اما بعد از موفقیت، حاج عمو پاداش بزرگی به مالک میدهد و این موقعیت را پیچیده میکند و راه بازگشت برای او سخت میشود. پس مالک به تحریک سمیرا (با بازی رعنا آزادیور) تصمیم به پیشروی میگیرد و حاج عمو را از میان برمیدارد تا از موقعیت پیش آمده برای کسب قدرت بیشتر استفاده کند. از اینجا به بعد، مسیر قصه عوض میشود. حالا مالک از یکسو نگران است که دستش رو شود و از سویی دیگر برای قدرت بیشتر وسوسه شده و هر گناه در این راه، گناهان بیشتری را در پی دارد. با ورود منصوره (با بازی هانیه توسلی) به داستان و آشکار شدن گذشته شخصیتها، مخاطب هنوز نمیداند که در تقابل میان منصوره و مالک چه کسی دست بالا را دارد. اما برخلاف انتظار، مالک تمام پلهای پشت سرش را برای فتح قلعه خراب میکند که اینجا پایان قسمت هفت و تقریبا میانه داستان است.
از اینجا به بعد، قصه با تاکید روی چند محور پیش میرود. از یکسو میفهمیم که نقشه مالک و شرکای جدیدش چندان هم بینقص نبوده و بازی کاملا تمام نشده، مخصوصا ریزآبادیها در حال تجدیدقوا و درصدد انتقام هستند. از سوی دیگر، شکاف بین مالک و سمیرا به تدریج بیشتر و بیشتر میشود و پی میبریم که آنها الزاما با همدیگر همدست و هم مسیر نیستند. ورای این، احساس ترس و عقوبت به سراغ مالک و سمیرا میآید، اما هرچه مالک بیشتر در گودال ترس فرو میرود، این نگرانیها سمیرا را سیاهتر و بیرحمتر میکند؛ و در پایان خط داستانی فرعی عشق میان میثم و مائده است که روی دو خانواده و تصمیمات آنها هم تاثیر میگذارد.
با رسیدن به سه قسمت جدید زخم کاری (۱۱، ۱۲ و ۱۳) ورق برمیگردد و بازی عوض میشود. همچنان شخصیتهای زن قصه روی دیگری برای نمایش دارند. معلوم میشود که منصوره در تمام مدت از کشور خارج نشده بوده و گامبهگام برای بازگشت و انتقام در حال آمادهسازی بوده و با توجه به زخمی که از مالک خورده و اعتماد بیجایی که به او داشته، حالا دیگر مهارناپذیر شده. سمیرا هم دیگر ورای یک زن زیرک و قدرتمند در حال تبدیلشدن به یک هیولاست و در راه رسیدن به اهدافش از نابود شدن هیچچیز و قربانی کردن هیچکس نمیترسند. کیمیا هم قابل پیشبینی بود که مهرهای مهم در این بازی باشد، اما با انتخاب تیم و دستهاش بازی را برای مالک به نقطه پایان میرساند. بهعبارتدیگر، مالک مقهور بازی سه زن در دنیای پیرامونش میشود و درحالیکه فکر میکرد نسبت به تمام آنها در بازی دست بالاتر را دارد، با اعتماد یا اغماض بیش از حد گورش را با دستان خودش میکند و حالا در چالهای که گیر افتاده، زیر سایه این سه زن در حال دفن شدن است. به همین دلیل کاراکتر مالک با وجود تمام اشتباهات و گناهانش، بیشتر از آنکه نفرتانگیز باشد، حتی در موقعیت ضعف هم ترحم مخاطب را جلب میکند، چرا که قابلدرک است میل به قدرت و جاهطلبیاش هم از همین ضعف و کمبودهای درونی بوده.

با رسیدن به قسمت سیزدهم و گامهای آخر داستان، تراژدی برای مالک دارد کامل میشود. مالک برای غلبه بر مردی که زیر سایه او رشد کرده بود، هرچند با تحقیر و زحمت فراوان، مجبور شد که بهسوی اطرافیانش دست دراز کند یا با آنها همدست شود. اما حالا در آخر خط، با آنکه انگار همهچیز را به دست آورده، دیگر چیزی برایش باقی نمانده که از دست بدهد. بالوپر دادن به سیاهی درون سمیرا باعث بیدار شدن هیولایی شده که از بلعیدن او ابایی ندارد. درست در لحظهای که شاید عشق جوانیاش را به دست آورده بود، چنان با منصوره رفتار کرد که حاصلش تولد یک دشمن انتقامجوی تازه بود. به کیمیا اعتماد کرد و اجازه داد که از پشت خنجر بخورد و در پایان حتی محبت فرزندان خودش را هم از دست داده. اگر تا چندی قبل حداقل در شرکت میتوانست از موضع قدرت با بقیه حرف بزند و شکستناپذیر جلوه کند، الان چنان آسیبدیده و در هم مچاله شده که برای سر پا ایستادن مقابل مظفری (با بازی کاظم هژیرآزاد) هم نیازمند کمک دیگران است. در این نقطه که دیگر کسی یا چیزی برای از دست رفتن باقی نمانده، شاید به بزرگترین درس زندگیاش رسیده باشد؛ تنها کسی که با وجود تمام سختیها و تلخیها به او واقعا باور و اعتماد داشت، همان کسی بود که با دستان خود نابودش کرد!
این سه قسمت نشان میدهد که محمدحسین مهدویان و دیگر همکاران نویسندهاش برای بازخوانی مکبث و اقتباس از رمان بیست زخم کاری و بستن دایره درام و تراژدی سقوط شخصیت اصلی، همهچیز را در این تم خلاصه کردهاند: قدرت آدم را کور میکند و آدم کور مترصد خوردن ضربات ناغافل است. همچنان در این راه، بازی چندوجهی جواد عزتی مهمترین استوانه در اجرای سریال است که خیلی وقتها در مقایسه با ظرفیت موجود در متن زیادی ساده و سریع برگزار شده، اما کلیت سریال برای مخاطب به گونهای پیش میرود که کموکاستیها قابلچشمپوشی باشد و به صورت میانگین عناصر مثبت نقاط منفی را خنثی کنند.
البته ورای تاکید روی خط داستانی اصلی و همگرا شدن خطوط فرعی در نزدیک شدن به فینال قصه، همچنان سریال زخم کاری تلاش میکند تا اصول و فرمولهای عامهپسند را در روایت از قلم نیندازد و حواسش به ارجاعات سیاسی و اجتماعی باشد. برای مثال میشود به ادعای سمیرا درباره پدر واقعی میثم اشاره کرد یا دیدار مهمی که مالک در یک استخر و سونا برگزار کرد و افراد آشنا به ادبیات اجتماعی و تاریخ معاصر میتوانند مانند اشارات و ارجاعات قبلی سریال، رد آن را هم دنبال کنند.
سریال زخم کاری هرچه به پایان نزدیکتر میشود، بیشتر در حال تبدیلشدن به یک تراژدی قابلقبول در ابعاد سینما و تلویزیون ایران است و توانسته تا سیاهی و تباهی زیادی را در دل داستانش انباشته کند. باید دید که چند گام آخر را چگونه برمیدارد و میتواند با آزاد کردن این انرژی مخاطبش را بازهم تحت تاثیر قرار دهد یا نه.
یادداشت شاهین شجری کهن برای سریال زخم کاری
یادداشت محمدرضا لطفی برای زخم کاری