در فیلیمو شات مروری بر کارنامه رضا میرکریمی خواهیم داشت.
در میان فیلمسازانی که در سالهای پایانی دهه هفتاد کار خود را شروع و در دهه هشتاد جایگاه خود را در سینمای ایران تثبیت کردند، رضا میرکریمی یکی از نامهای قابلتوجه است. سینماگری که در تجربیات متفاوت و انتخاب موضوعات متنوع، همواره صاحب نگاه و سلیقهای ثابت برای روایت قصه و پرداخت شخصیتها بوده است؛ نگاه و سلیقهای که البته در تمامی آثارش به یک اندازه موفق و تاثیرگذار نیست. در ادامه، مروری خواهیم داشت بر کارنامه رضا میرکریمی در فیلیمو شات.
رضا میرکریمی کارش را با ساخت دو سریال تلویزیونی «ماجراهای آفتاب و عزیز خانم» و «بچههای مدرسه همت» با محوریت شخصیتهای کودک و نوجوان شروع کرد. اما اسمش پس از دریافت جایزه از جشنواره سه قاره نانت و جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فیلم آسیا پاسیفیک برای ساختنِ «کودک و سرباز» بر سر زبانها اُفتاد؛ فیلمی بیادعا و روان که فیلمنامهای ساده و کلاسیک داشت و داستان معمولی همراهی یک سرباز و یک کودک را به راحتی تعریف میکرد. «زیر نور ماه»، دومین فیلم میرکریمی، باز هم داستان و روایتی ساده اما موضوعی ملتهب داشت: داستانِ روحانی جوانی که برای پوشیدن لباس روحانیت دچار تردید شده.
«زیر نور ماه»، در زمان خود فیلمی پیشرو بود که به مسائل حساس اجتماعی میپرداخت؛ مسائلی نظیر فقر مطلق و زنان خیابانی. میرکریمی پس از موفقیتهای جهانیِ «زیرنور ماه» به سراغ ساختِ «اینجا چراغی روشن» است رفت. فیلمی که به نسبت فیلمهای قبلی او درونمایهای پُررنگتر از داستان داشت. «کودک و سرباز» و «زیر نور ماه» اصراری به بیان درونمایهای فراتر از داستانِ یا خارج از چارچوب معنایی فیلم نداشتند اما اینجا «چراغی…» عملاً فیلمی بود که به نیت انتقال درونمایهای مذهبی ساخته شده بود. قدرت (با بازیِ حبیب رضایی) جوان نیمهمجنون و سادهدلی است که در روستایی دور اُفتاده در امامزاده زندگی میکند و به مرور تبدیل به معیاری برای درکِ دینداری و حسن نیتِ اهالی روستا میشود.
پایانِ استعاری فیلم، باب تازهای را در کارنامه رضا میرکریمی باز کرد که در «خیلی دور، خیلی نزدیک» و «امروز» نیز تکرار شد: اشارهای مستقیم به دغدغههای درونی شخصیتها که هرچند ربط مستقیمی به داستان پیدا نمیکنند اما درونمایه فیلم را جمعبندی میکنند. «خیلی دور، خیلی نزدیک»، بازگشتِ حسابشده میرکریمی به شیوهای بود که در «کودک و سرباز» آزموده بود. دکتر عالم (با بازیِ مسعود رایگان)، جراح مغز و اعصاب و بیاعتقاد است که سفری برای پیدا کردن پسر مریضش را آغاز میکند اما این سفر به مکاشفهای در روحیات دکتر تبدیل میشود. «خیلی دور، خیلی نزدیک» بهراحتی میتوانست به همان راهی برود که «اینجا چراغی…» رفته بود اما میرکریمی خویشتندارانه تصویرسازیهای فکرشده را جایگزین دیالوگهای بیانگر کرد. از اینرو «خیلی دور…» فیلمی کمحرف اما عمیق است که تأکیدی بر تحول فکریِ دکتر عالم ندارد اما استحاله روحی او را با حوصله به تصویر میکشد تا این بیننده باشد که تصمیم بگیرد چه سرنوشتی در انتظار دکتر است.
«به همین سادگی»، گامی روبهجلو برای تبدیل کردن این تحول و انتخاب نهایی در زندگی روزمره است. طاهره (با بازی هنگامه قاضیانی) زنی خانهدار و سختکوش است که به به بنبستی روانی در زندگیاش رسیده اما ناتوان از انتقال احساس خفقانی که در زندگی روزمره تجربه میکند، در مرز فروپاشی عصبی یا تصمیمی غیرمعقول قرار دارد. «یه حبه قند» نقطه مقابلِ «به همین سادگی» است، فیلمی شلوغ با تأکید بر روحیات ایرانی که گسست و پیوستگی را همزمان در خود جای داده است. «یه حبه قند»، داستان یک عروسی است که به عزا تبدیل میشود. میرکریمی که در چند فیلم قبلی کوشیده بود تا حد ممکن از درام پردازی فرار کند و شخصیتها را در موقعیتهایی روزمره قرار دهد، به شکلی اغراقشده دو وضعیت نمایشی آشنا برای سینمای ایران را در هم ادغام میکند. نتیجه، فیلمی گرم و بهیادماندنی است که بیننده ایرانی را درگیر موقعیتهای سادهاش میکند.
«امروز»، با حذف تمامی موقعیتهای دراماتیک پرداختشده در «یه حبه قند»، فضایی سرد و خشک دارد. یونس (با بازیِ پرویز پرستویی) یک راننده تاکسی است که بهزحمت با کسی همکلام میشود اما تصمیم گرفته به زنی در آستانه زایمان کمک کند. «امروز»، بیننده را ناگزیر میکند برداشتی استعاری از داستان داشته باشد. این موضوع باعث شده «امروز» از صمیمیتی که همواره در فیلمهای میرکریمی موج میزند دور شود. هرچند که به شکل مشخص، تعمدی دراینباره وجود داشته است و فیلم از همان ابتدا این وجه استعاری را بهعنوان لحن روایت برای بیننده جا میاندازد.
با «دختر»، میرکریمی بازگشتی دوباره دارد به دنیایِ نوجوانان و درگیریهای آنها با محیط خشک و خشن پیرامونشان. «دختر» را میتوان به سه بخش داستانی تقسیم کرد؛ در یکسوم ابتدایی، شاهد شکلگیری یک موقعیت داستانی ساده هستیم: ستاره ( با بازیِ ماهور الوند) از پدرش، احمد (با بازیِ فرهاد اصلانی) میخواهد که به او اجازه دهد برای شرکت در جشنی به تهران برود اما با مخالفت او مواجه میشود. ستاره تصمیم میگیرد بدون اطلاع پدر به این سفر برود اما هنگام برگشت با مشکل مواجه میشود. در بخش دوم، شاهد واکنشهایِ دختر و پدر به این موقعیت هستیم. رفتارهایِ عصبی آنها و واکنشهای غیرعادیشان به اتفاقی ساده که زمینه را برای شکلگیری بخش سوم داستان مهیا میکند.
«دختر» مثل «خیلی دور خیلی نزدیک»، فیلمی داستانگو اما خلوت و خویشتندار است که عجلهای برای تعریف کردن داستانش ندارد و ترجیح میدهد قصه را از طریق پروراندنِ شخصیتها به پیش ببرد تا در بزنگاهها شاهد رفتارهای انسانی از آن باشد که ذهن بیننده را به چالش میکشد. «دختر»، عصاره آن چیزی است که میرکریمی در تمام طول کارنامه خود سعی داشته به مخاطبش منتقل کند: اینکه قهرمانها در دل بحرانهای بزرگ شکل نمیگیرند بلکه زاده موقعیتهای روزمره هستند که میتوانند موجب بروزِ فجایعی پیشبینینشده باشند. میرکریمی با تمرکز بر شخصیتهایی که درگیر موقعیتهای خطیر روزمره میشوند میکوشد به انسان ایرانی هویت تازه ببخشد. هویتی که از دل عرف، مذهب و شرایط محیطی بیرون آمده اما در مواجهه با زندگی مدرن چارهای جز تغییر یا اتخاذ مسیرهای تازه ندارد. از این طریق، راههای تازه کشف میشوند تا پاسخهای ساده به سوالهایی سخت داده شود.
از این منظر، «دختر» مصرانه تمام پیچیدگیهای زندگی شهری را در حد رابطه یک دختر و پدر کوچک میکند تا شکل تازهای از رابطه احمد با خواهرش در گذشته ارائه دهد. بدین ترتیب «دختر»، رابطه یک مرد با دختر و خواهرش را وسیلهای برای بررسی یک موقعیت عرفی و اجتماعی قرار میدهد تا مرد را در دوراهیای قرار دهد که دیگر نمیتواند از آن فرار کند؛ چراکه این بار میبایست تصمیمی بگیرد که تمامی مسئولیتش به عهده خودش است.
میرکریمی که پس از «خیلی دور خیلی نزدیک» نشان داده بود علاقه دارد کارگردانیاش جلوهای متفاوت به فیلمنامه ببخشد، در «دختر» به این وجه از آثارش جلوهای دو چندان داده. اما در «قصر شیرین» خبری از جلوهگریهایِ «دختر» نیست و سادگی دوباره به تصاویرِ فیلم بازگشته. بیش از نیمی از فیلم در ماشین اتفاق میاُفتد و فیلمنامه، شخصیت مرکزی را به شکل قطرهچکانی به بیننده معرفی میکند. اما درست وقتی که احساس میکنیم دیگر جلال (با بازیِ حامد بهداد) را شناختهایم، میرکریمی برگ برندهاش را رو میکند. اینکه مهم نیست چرا جلال به این نقطه از زندگیاش رسیده، مهم این است که با این اندوخته روانی در ادامه راه بناست چگونه رفتار کند. این همان بزنگاهی است که شخصیتهای آثار میرکریمی همواره با آنها درگیر بودهاند و این بار نیز با عرف و مذهب گره خوره است.
در یک نگاه کلی به کارنامه رضا میرکریمی میتوان گفت او کارگردانی دغدغهمند است اما هیچگاه سعی نکرده مفاهیمی بزرگ را در دل داستانهایی کوچک به بیننده منتقل کند. میرکریمی همواره داستانهایی با محوریت آدمهای معمولی ساخته که دلمشغولیهایی ساده دارند. اما همین دلمشغولیهای بهظاهر بیاهمیت، زمینه را برای درکی تازه از دنیا و پیرامونشان فراهم میآورد. از اینرو، وقتی کارنامه رضا میرکریمی را در ذهنمان مرور میکنیم، بهجای داستان فیلمها، شخصیتها را به یاد میآوریم. شخصیتهایی که با دقت و حوصله پرداخت شدهاند تا توانایی لازم را برای تغییر زندگیشان (چه به لحاظ اجتماعی و چه روانی) داشته باشند.