نگاهی به بازیِ محسن تنابنده در «شکستن همزمان بیست استخوان»

فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، داستان پناهده‌ افغانی را روایت می‌کند که در تهران زندگی می‌کند و برای فرستادن خانواده‌اش به اروپا سخت مشغول کار است.

سومین ساخته برادران محمودی (این بار جمشید محمودی در مقام کارگردان) است که در پخش بین‌المللی موفق با نام «رونا، مادر عظیم» شناخته می‌شود و از جشنواره بوسان نیز برنده جایزه شده. فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، داستان پناهده‌ افغانی را روایت می‌کند که در تهران زندگی می‌کند و برای فرستادن خانواده‌اش به اروپا سخت مشغول کار است. اما بیماری مادرش شرایط سختی را برای او رقم می‌زند… . یکی از عناصر درخشان فیلم، بازی متفاوت محسن تنابنده در نقش عظیم است که قصد داریم در فیلیمو شات به آن بیشتر بپردازیم.


عظیم، مردی میان‌سال با اندامی ورزیده، موهای ریخته، چشمانی سرد، ریش‌هایی تُنک و صدایی خفه است. افغان است. کارگر شهرداری. سال‌ها شبکاری فرسوده‌اش کرده. بار زندگیِ خودش، برادرش، مادر و خواهرش روی دوش اوست. بی آنکه نیازی باشد تا حرفی بزند مشخص است که سال‌هاست زیر بار مسئولیتی بوده که به‌عنوان پسر بزرگ از پدر به او به ارث رسیده؛ در سرزمینی بیگانه کار کرده، عرق ریخته و همه‌چیز را از صفر ساخته تا سقفی بالای سر خانواده‌اش باشد و نانی در سفره‌شان. کم‌حرف و تودار است. تا مجبور نباشد حرف نمی‌زند. اما وقتی حرف می‌زند نظرش را قاطعانه بیان می‌کند. سرش اکثر اوقات پایین است. در معدود دفعاتی که سرش را بالا می‌گیرد، چشمان نگران و خجالت‌زده‌اش باعث می‌شوند نگاهش را به‌سرعت بدزد؛ گویی رازی در سینه دارد یا شرمسارِ حضوری نابهنگام است. عظیم به معنای واقعی کلمه غریب است و محسن تنابنده، این غربت را با کمترین جلوه‌گری ممکن بازی می‌کند.

کیفیت بالای بازیِ تنابنده وقتی مشخص می‌شود که با دیدنِ بازی او به مظلومیتِ عظیم پی می‌بریم؛ بدون آنکه کسی به این موضوع اشاره کُند. مرد آرامی که به‌زحمت حرف می‌زند اما غمی عظیم در سینه دارد. زمانه بر او سخت گرفته و ناتوانی‌اش برایِ نجات جان مادر بیش‌ازپیش به یادش می‌آورد که پشت و پناهی ندارد. عظیم توبه کرده؛ از خواندن. از برپایی شادی؛ و حالا غم در دلش نشسته. از نعمت فرزند محروم است و این عهد اوست. عهدی که نمی‌خواهد آن را بشکند تا بچه‌دار شود. کلید درک دنیایِ ذهنی عظیم و کیفیتِ بالایِ بازی تنابنده همین عهد است. مثلِ آدم شروری که با خود عهد کرده دیگر دست به چاقویش نبرد، عظیم هم عهدش را به تمرینی درونی تبدیل کرده. در سکانسی که به خانه برادرش می‌رود تا مادرش را به خانه بیاورد، حین دادهایی که بر سر فاروق می‌کشد، او را نمی‌بینم. چند لحظه بعد، در خانه می‌خواهد وضو بگیرد. عظیم با خودش حرف نمی‌زند، خودخوری نمی‌کند و خشمش را به شیوه‌ای معمول بروز نمی‌دهد. هنگام تا زدنِ آستین‌های پیراهنش چند بار مکث می‌کند. بعد مکثی دوباره برای باز کردنِ شیر آب؛ انگار روال کار را فراموش کرده باشد؛ و در انتها نفسی عمیق. عظیم خشمی را تجربه می‌کند که با تحقیر آمیخته است و تنابنده با ظرافت آنچه را می‌توان در کلام یا چهره به بیننده منتقل کرد، به بدنش انتقال می‌دهد. در ادامه نیز عظیم تمرکز کافی برایِ اقامه نماز ندارد و باز هم بازی مکث‌ها و واکنش‌های بدن. تنابنده برای جان بخشیدن به کاراکتری که واکنش‌های احساسی‌اش را به جای بروز دادن به درون می‌ریزد، دست به کاری سخت می‌زند. رفتار توام با طمأنینه عظیم در ابتدای فیلم با پیشرفتِ بیماریِ مادر و درماندگی او کُند و کندتر می‌شود؛ به شکلی که از نیمه به بعد گویی با ماشینی کهنه مواجهیم که به‌زحمت حرکت می‌کند و مدت‌هاست نیاز به روغن‌کاری دارد.

تنابنده در بسیاری از لحظات فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، تنها بازیگر حاضر در قاب است. او به نقشی جان می‌دهد که زیر فشاری کمرشکن قرار دارد اما بنا نیست داد بزند، رگ گردنش را نشان‌مان دهد یا واکنش عصبی داشته باشد؛ نمونه‌اش، صحنه‌ای که شب‌هنگام به بیمارستان می‌رود و پرستار او را دَک می‌کند. به جای پرخاش یا بالا بردن صدا، تنابنده فشار ناشی از ترسِ عظیم را با خمودگی‌اش به تصویر می‌کشد. در مقابل، در صحنه‌ مسجد که قرار است دو برادر دوباره با هم روبه‌رو شوند شکل بازی به کل تغییر می‌کند. عظیم نشسته و به جز یک بار که دزدکی ورود برادرش را می‌بیند، با فاروق چشم در چشم نمی‌شود. موقعیت پیچیده‌ای است. گره خوردن نگاه این دو برادر ممکن است منجر به اتفاقی ناخوشایند شود. تنابنده آگاهانه از نگاهی که می‌بایست حاویِ شرمندگی، غرور و عجز باشد فرار می‌کند. در عوض، تمام این‌ها را وقتی نشسته و با کمترین حرکت اجزای صورتش بازی می‌کند. آن هم بدون آنکه به فاروق نگاه کند. چشمانش ثابت هستند و لب پایینش اندکی می‌لرزد. بعد چشم‌ها خودشان را از نگاه سنگینِ برادر نجات می‌دهند و آن لحظه‌ی جادویی فرامی‌رسد. این از آن لحظاتی است که سطح بالایِ یک فیلم و بازیگر را به رخ بیننده می‌کشد.

عظیم هرلحظه ممکن است به دلیل سرخوردگی ناشی از اهدا نکردنِ کلیه زیر گریه بزند، اما نمی‌خواهد ذره‌ای از غرورش به‌عنوان برادرِ بزرگتر عقب‌نشینی کند. عظیم کوچک شده اما تنابنده این کوچک شدن را جوری بازی می‌کند که به بزرگی او در مقابلِ برادرش آسیبی نرسد. بدین‌سان، در انتها کسی عظیم را مقصر نمی‌داند. اما مرگ مادر به باری تازه بر دوشش و غمی سنگین بر دلش تبدیل می‌شود.
در نمای پایانی، عظیم پشت وانت نشسته؛ مثل همیشه جدا از جمع. در حالتی که به چرت زدن شبیه است ولی ما بیننده‌ها حالا می‌دانیم که بر عظیم چه گذشته که این‌چنین سرد و خشک و سفت شده. به‌واسطه‌ بازی درخشانِ محسن تنابنده در فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، با شخصیتی آشنا شده‌ایم که پشتِ چشمان بی‌روح و رفتار کُند و سنگینی رفتارش قلبی بزرگ و درهم‌شکسته دارد؛ اما بعید است دراین‌باره حرفی به کسی بزند.


نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil