چرنوبیل به روایت HBO یا چطور با مشتی دروغ، تاریخ را بازسازی کنیم

از وقوع «حادثه اتمی چرنوبیل»، بیش از ۳۰ سال می‌گذرد؛ اما ساخت و پخش سریالی کوتاه، نام آن را بر سر زبان‌ها انداخته است.

از وقوع «حادثه اتمی چرنوبیل» در آوریل ۱۹۸۶، بیش از ۳۰ سال می‌گذرد اما ساخت و پخش سریالی کوتاه درباره این فاجعه توسط شبکه تلویزیونی HBO، نام آن را بار دیگر بر سر زبان‌ها انداخته است. استقبال تماشاگران و امتیاز بالای این مینی سریال در وب‌سایت‌های مختلف، غافلگیرکننده است؛ تا جایی که در بعضی نظرسنجی‌ها، «چرنوبیل» بالاتر از «بازی تاج‌وتخت» و «بریکینگ بد» قرار می‌گیرد. در فیلیمو شات به بررسی سریال چرنوبیل پرداخته‌ایم؛‌ با ما همراه باشید.


سوتلانا الکسیویچ، نویسنده بلاروسی که در سال ۲۰۱۵ برنده جایزه نوبل ادبیات برای تلاشش در راستای بازنمایی بخشی از تاریخ شفاهی شوروی شد، معتقد است که ساده‌ترین گزارش ممکن از واقعه چرنوبیل را می‌توان در کتاب او یافت؛ خانم الکسیویچ دلیل دیدگاهش درباره کتاب «صداهایی از چرنوبیل» را واکنش افرادی می‌داند که خاطراتشان شالوده کتاب را تشکیل می‌دهد: هیچ‌یک از مصاحبه‌شوندگان او (کسانی که زمان وقوع حادثه چرنوبیل در منطقه ساکن بوده‌ و تحت تاثیر نتایج آن قرار گرفته‌اند) نمی‌دانستند «چطور» درباره آن روز‌ها صحبت کنند.

بررسی سریال چرنوبیل

این در حالی است که تجربه قبلی سوتلانا الکسیویچ در تدوین کتابی با تکیه بر صحبت‌های شاهدان عینی از جنگ جهانی دوم در شوروی، جنگ با افغانستان و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کاملا متفاوت بوده است. او می‌گوید درباره این وقایع و دوره‌های تاریخ روسیه، ردپای روایت‌های رسمی به‌وضوح در ذهن مصاحبه‌شوندگان مشاهده می‌شود؛ نوعی «یکدستی» و «شباهت در گفتار» که نویسنده را به کنکاش و گمانه‌زنی برای یافتن تجربه‌های واقعی و خاطرات شخصی افراد مجبور می‌کرده است. الکسیویچ می‌گوید در جریان صحبت با افراد درباره حادثه چرنوبیل، دستیابی به خاطرات و داستان‌های شخصی آن‌ها، کاری به مراتب آسان‌تر بود چون تا پیش‌از‌این روایتی رسمی وجود نداشته است؛ این مردم سال‌ها با خاطراتشان زندگی کرده بودند بدون اینکه لب به سخن گشوده باشند: کتابی ننوشته‌اند، فیلمی نساخته‌اند و برای چرنوبیل حتی آوازی نخوانده‌اند: همه‌چیز در سکوت و خلا پس از انفجار رها شده است.

کتاب «صداهایی از چرنوبیل» در ۱۹۹۷ در روسیه منتشر شد؛ بیش از ده سال پس از منفجرشدن یک راکتور هسته‌ای در نیروگاه اتمی چرنوبیل که عنوان بدترین حادثه هسته‌ای تاریخ را یدک می‌کشد. حقیقت قابل‌توجهی که نباید از خاطر برد، فقدان هرگونه روایت رسمی درباره چرنوبیل برای مدتی بسیار طولانی است و با توجه به ابعاد فاجعه، شبیه نوعی پافشاری بر انکار واقعیت به نظر می‌رسد؛ درواقع، شهرت سوتلانا الکسیویچ و کتابش در غرب و روسیه (که آن هم به‌واسطه ورود نام او به لیست نامزدهای جایزه نوبل ادبیات و به‌دست آوردن آن بود) نام چرنوبیل را پس از یک دهه بر سر زبان‌ها انداخت. پیش از کتاب تحسین‌شده الکسیویچ، داستان‌هایی در رسانه‌های روسیه و خارج از آن منتشر شده بودند که بیشتر آن‌ها سوار بر موج عجیب‌وغریبی بود که توریست‌ها را برای بازدید از منطقه سرازیر می‌کرد. به‌جز این خرده روایت‌ها، مستندی از BBC و یک مستند آمریکایی-اوکراینی موجود بودند؛ تا چند سال پیش، که انتشار دو کتاب (یکی به قلم یک تاریخ‌نگار و دیگری به کوشش یک روزنامه‌نگار) از تلاش‌های جدیدی برای دست یافتن به روایتی قطعی از فاجعه چرنوبیل خبر دادند.

پنجمین و آخرین قسمت از مینی سریال شبکه HBO به‌تازگی منتشر شده است؛ سریال کوتاه «چرنوبیل»، نسخه‌ای داستانی از این فاجعه اتمی را روایت می‌کند. استقبال بینندگان از محصول HBO چشمگیر بود و می‌توان گفت «خلا چرنوبیل» نه با کتاب‌ها که با سریال پر خواهد شد؛ و این اتفاق خوبی نیست.

در بررسی سریال چرنوبیل ، پیش از آنکه به اشتباهات فاحش آن بپردازیم، باید مشخص کنیم که چه نکاتی به‌درستی مطرح شده‌اند. چرنوبیلی که کریگ مازن نوشته و یوهان رنک کارگردانی کرده است، به پشتوانه استفاده از نمادهای فرهنگی و جزییات مربوط به زندگی روزمره روس‌ها، چشم‌نواز است؛ فیلمی که نمونه آن، پیش‌ازاین در تلویزیون و سینمای غرب دیده نشده است: لباس‌ها، اشیا، طراحی صحنه و حتی نورپردازی، بیننده را مستقیما به اوکراین،‌ موسکو و بلاروس دهه هشتاد میلادی می‌برد. تعداد زیادی از کاربران روس (چه آن‌ها که در آمریکا یا دیگر کشور ها بزرگ شده‌اند و چه آن‌ها که در اتحاد جماهیر شوروی زندگی کرده‌اند) در توییتر و سایر شبکه‌های اجتماعی، از دقت بیش‌ازاندازه‌ای که برای انتخاب جزیی‌ترین اشیا موجود در بازسازی صحنه‌های زندگی روزمره ابراز حیرت کرده‌اند؛ اما این نقطه قوت فیلم، به‌طور همزمان اولین نقطه ضعف سازندگان آن را آشکار می‌کند. سازندگان سریال با ریزبینی بسیار و نوعی احترام به جزییات زندگی مردم شوروی در دهه ۸۰ پرداخته‌اند اما یکی از اساسی‌ترین اصول آن‌ها را نادیده گرفته‌اند: گروه‌بندی‌های گسترده‌ای که بر پایه تفاوت‌های اجتماعی- اقتصادی بنا می‌شد و مستقیما بر جزییات زندگی مردم در اتحاد جماهیر شوروی تاثیر می‌گذاشت. برای روشن‌تر شدن موضوع به این مثال توجه کنید: در سریال، منزل والری لگاسف (با بازی درخشان جرد هریس) که عنوان «مدیر مؤسسه انرژی اتمی کورچاتوف» را یدک می‌کشد، کاملا مشابه خانه‌ای است که برای یک آتش‌نشان ساده در نظر گرفته شده است. سیستم فکری حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی، قطعا منازلی کاملا متفاوت برای این دو شخصیت که از طبقه‌های اجتماعی متفاوتی هستند در نظر می‌گرفت.

یکی دیگر از بزرگ‌ترین ضعف‌‌های سریال چرنوبیل را می‌توان «ناتوانی در به‌ تصویر ‌کشیدن مناسبات قدرت موجود در اتحاد جماهیر شوروی» دانست؛ حتی می‌توان گفت که سازندگان درک درستی از سازوکار عجیب و سلسله‌مراتب قدرت در شوروی سابق نداشته‌اند.
البته مواردی استثنایی هم وجود دارد؛ برای مثال، در اولین قسمت از سریال چرنوبیل، شاهد صحنه‌ای هستیم که در آن مقامات مسئول شهر پریپیات در حال مشورت و تصمیم‌گیری هستند؛ یک مقام برجسته کمیته اجرایی به نام ژارکوف (با بازی دونالد سامپتر) یک سخنرانی پرشور و احساسی ایراد می‌کند تا هم‌وطنانش را به «ایمان داشتن» دعوت کند. ژارکوف می‌گوید: «شهر را قرنطینه می‌کنیم؛ هیچ‌کس خارج نمی‌شود و خطوط تلفن را قطع می‌کنیم تا اطلاعات غلط منتشر نشوند. با این کار، نمی‌گذاریم مردم ثمره زحمتشان را تباه کنند.» این بیانیه هر آنچه را لازم است به نمایش می‌گذارد: جنبه بروکراتیک جلسات مدیریت بحران در شوروی، ابهام و پیچیدگی در موضع‌گیری‌های رسمی، بها دادن به «ثمره زحمات» بیش از مردمی که با تلاششان نتیجه مذکور را حاصل کرده‌اند و البته، بی‌توجهی کامل به بهای جان انسان.

قسمت پایانی سریال چرنوبیل، صحنه دیگری هم دارد که سیستم حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی را به‌روشنی تصویرسازی می‌کند؛ در جریان محاکمه سه مردی که به‌عنوان مسئول فاجعه چرنوبیل در نظر گرفته شده‌اند، یکی از اعضای «کمیته مرکزی حزب»، حکم قاضی را رد و برای گرفتن تایید به دادستان نگاه می‌کند؛ دادستان هم با حرکت سر، او را تایید می‌کند. این دقیقا همان سازوکار رایج در دادگاه‌های شوروی سابق است: آن‌ها رای مستقیم کمیته مرکزی را اعمال می‌کردند و قدرت دادستان از قاضی بیشتر بود.

متاسفانه به‌غیراز لحظات درخشانی که گفته شد، سریال بیشتر شبیه کاریکاتوری از شوروی سابق و فاجعه چرنوبیل به نظر می‌رسد. برای مثال، در قسمت دوم شاهد رفتار عجیب بوریس شربینا (با بازی استلان اسکارشگورد) یکی از اعضای «کمیته مرکزی حزب» و «رییس دفتر سوخت و انرژی» هستیم؛ شربینا، لگاسوف را تهدید می‌کند که اگر شیوه کار یک راکتور هسته‌ای را توضیح ندهد، به او شلیک خواهد کرد. در بررسی سریال چرنوبیل ، بارها شاهد صحنه‌هایی هستیم که افراد با چنین تهدیدی مجبور به انجام کارها می‌شوند؛ اما تاریخ می‌گوید که بساط اعدام‌های صحرایی و بدون محاکمه در اتحاد جماهیر شوروی، پس از سال‌های دهه ۳۰ میلادی برچیده شد و مردم از دستورات اطاعت می‌کردند بدون اینکه تهدید یک اسلحه گرم را روی شقیقه‌شان حس کنند یا دورنمای مجازاتی سنگین را پیش چشم داشته باشند.

رویکرد دیگری که در بررسی سریال چرنوبیل به چشم می‌خورد، ترسیم صحنه‌هایی است که دانشمندان در شمایلی قهرمانانه ظاهر می‌شوند و ضمن انتقاد صریح از سیستم تصمیم‌گیری حاکم بر شوروی، با ماموران دولتی به مقابله می‌پردازند. برای مثال، در قسمت سوم سریال، لگاسوف با جسارت فراوان می‌گوید: «من رو ببخشید: شاید عمرم رو توی آزمایشگاه هدر دادم و شاید هم فقط یه احمقم، ولی واقعا همه کار‌ها این‌جوری انجام می‌شه؟ یه آدم کاملا بی‌اطلاع، تصمیم خودسرانه‌ای می‌گیره که هیچ‌کس نمی‌دونه به قیمت جون چند نفر تموم می‌شه؟ بدون هیچ تخصصی و صرفا به این دلیل که از آدمای رده‌بالای حزبه؟» در جواب لگاسوف باید گفت که بله؛ همه کار‌ها با چنین سازوکاری انجام می‌شود و او هم آن‌قدر در آزمایشگاهش نمانده و آن‌قدر احمق نیست که این موضوع را نداند. آقای لگاسوف قطعا روش کار در این سیستم را بلد بوده که توانسته است خود را تا سطح داشتن یک آزمایشگاه بالا بکشد؛ پس مخاطب سوال او کیست؟ این نمایش را برای چه کسی بازی می‌کند؟

اگر بخواهیم سبک زندگی و موضع مردم نسبت به سیستم حاکم در اتحاد جماهیر شوروی را با یک کلمه توصیف کنیم، کلمه‌ای بهتر از «تسلیم» نخواهیم یافت؛ اما تسلیم در برابر سیستمی مانند شوروی کمونیستی، داستانی غم‌انگیز است که کشش لازم برای تبدیل شدن به یک سریال تلویزیونی را ندارد. ازاین‌رو، سازندگان چرنوبیل تصمیم گرفتند که به کاراکترهایشان اجازه قد علم کردن و مقابله با سیستم را بدهند. این تصمیم بر جذابیت ماجراها افزود اما با توجه به آنچه تاریخ از مردم شوروی روایت می‌کند، «مقابله آن‌ها با سیستم حاکم» غیرقابل‌باور است؛ متاسفانه، تیم سازنده سریال چنان مسحور این ایده شده‌اند که به‌جای افزودن «چاشنی» به داستان، «دروغی تاریخی» را رقم زده‌اند.

دانشمند بلاروسی، یولانا خومیوک (با بازی امیلی واتسون)، در مخالفت با سازوکار موجود، گوی سبقت را از لگاسوف می‌رباید؛ در قسمت دوم، او خطاب به معاون وزیر می گوید: «من یک دانشمند هسته‌ای هستم. تو پیش از اینکه معاون وزیر بشوی، در کارخانه کفش کار می‌کردی.» پیش از هرچیز، در واقعیت اتحاد جماهیر شوروی امکان ندارد خومیک بتواند چنین حرفی بزند. دوم، ممکن است که معاون وزیر، پیش‌تر در یک کارخانه کفش کار کرده باشد؛ اما این به آن معنا نیست که کارگری ساده بوده است. او از نردبان ترقی حزب بالا رفته است و شروع این حرکت از یک کارخانه، چندان دور از ذهن نیست؛ اما پیشرفت او قطعا از دفتری در کارخانه آغاز شده است، نه از کف سالن تولید. واکنش معاون وزیر به جمله یولانا خومیوک، هم به‌اندازه کافی مضحک است. او از بطری روی میزش کمی ودکا می‌ریزد و می‌گوید: «بله، من در کارخانه کفش کار می‌کردم و حالا رئیس هستم.» سپس ضمن بالا آوردن لیوانش ادامه می‌دهد: «به سلامتی کارگران دنیا.» نه، هیچ‌کدام از این‌ها واقعی نیست؛ بطری ودکا روی میز کار، نوشیدن در اواسط روز و در حضور یک غریبه خشمگین؛ به رخ کشیدن مقام و موقعیت با جمله «…حالا رئیس هستم.» از همه این‌ها بدتر است و ناآگاهی سازندگان را بیش از پیش به رخ می‌کشد.

کاراکتر یولانا خومیوک، بازسازی یک شخصیت واقعی نیست؛ این کاراکتر برای ادای احترام به جمعی از دانشمندان که در تحقیقات لگاسوف پیرامون «فاجعه چرنوبیل» همراه او بودند، ساخته و پرداخته شده است. در بررسی سریال چرنوبیل ، نباید از شخصیت خومیوک غافل شد. او وارد داستان می‌شود تا بر تمام فانتزی‌های هالیوودی سازندگان، جامه عمل بپوشاند: او حقیقت را می‌داند؛ در اولین صحنه حضورش، می‌بینیم که متوجه وجود یک اشتباه وحشتناک شده است و در نتیجه‌گیری از مشاهداتش بی‌نهایت سریع عمل می‌کند؛ درواقع، خومیوک زودتر از انبوه همکاران مردش، که در صحنه حادثه حضور دارند، به نتیجه قطعی می‌رسد و برخلاف آن‌ها به چند ساعت زمان برای درک و باور فاجعه نیاز ندارد.

خومیوک در جستجوی حقیقت است؛ او با تعداد زیادی از مهندسان نیروگاه چرنوبیل که در شب حادثه حضور داشته‌اند (و بسیاری از آن‌ها در بستر مرگ هستند) مصاحبه می‌کند، به کنکاش در یک مقاله علمی سانسور شده می‌پردازد و درمی‌یابد که دقیقا چه اتفاقی افتاده است؛ منظور از «دقیقا»، رمزگشایی خومیوک از «ثانیه به ثانیه» حوادث شب حادثه است.

در جریان تحقیقات، خومیوک دستگیر می‌شود و چند دقیقه بعد، شاهد سخنرانی‌اش در جلسه‌ای با حضور گورباچف و عده دیگری از مسئولان بلندپایه حکومتی هستیم. هیچکدام از چیز‌هایی که گفته شد در واقعیت امکان ندارد و روایت را به نوعی ابتذال می‌کشاند. مشکل اصلی این نیست که یولانا خومیوک بازتعریف یک شخصیت واقعی نیست؛ مشکل اینجاست که او نماینده دانش و تخصصی است که اساسا وجود ندارد. از سوی دیگر، بزرگ‌ترین دستاورد او (یافتن علت علمی وقوع انفجار در یک مقاله سانسور‌شده) هم ناقص است؛ سیستم تبلیغات و سانسور حکومتی در اتحاد جماهیر شوروی به وجود نیامده بود تا از یادگیری جلوگیری کند یا حقایق علمی را با اعمال فشار تغییر دهد.

چند شخصیت منفی، زمینه وقوع حادثه را فراهم کرده‌اند و در مقابل چند شخصیت شجاع، آگاه و متخصص وجود دارند که درنهایت اروپا را نجات می‌دهند و صدای حقیقت را به گوش دنیا می‌رسانند.

در نبود روایتی رسمی و مستند از واقعه چرنوبیل، سازندگان سریال از طرحی کلی پیروی کرده‌اند که در تمام فیلم‌های با محوریت فاجعه وجود دارد: چند شخصیت منفی که زمینه وقوع حادثه را فراهم کرده‌اند و در مقابل چند شخصیت شجاع، آگاه و متخصص وجود دارند که درنهایت اروپا را نجات می‌دهند و صدای حقیقت را به گوش دنیا می‌رسانند.

سرهی پلوخی (مورخ دانشگاه هاروارد) در کتابش با عنوان «چرنوبیل: تاریخ یک تراژدی»، سیستم حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی را مقصر وقوع فاجعه می‌داند. به نظر می‌رسد که در سریال ساخته‌شده توسط شبکه HBO، اشاره‌ای به این نظریه را شاهد هستیم؛ در آخرین قسمت و در جریان محاکمه متهمان پرونده، لگاسوف به‌عنوان شاهد احضار می‌شود. او برای دادگاه توضیح می‌دهد که علت وقوع فاجعه، وجود گرافیت در نوک میله‌های کنترلی بوده است؛ گرافیت باعث سریع‌تر شدن واکنش‌ها می‌شود، درست در لحظه‌ای که سرعت باید کاهش یابد. وقتی دادستان از لگاسوف می‌پرسد چرا راکتور به این صورت طراحی شده است، لگاسوف می‌گوید به همان دلیل که سایر اقدامات احتیاطی نادیده گرفته می‌شوند: «این‌جوری ارزون‌تر تموم میشه.» این جمله او، شبیه دشنام و نفرینی است که نثار سیستم حاکم و ارزش‌هایش می‌شود.

فاجعه چرنوبیل، در درجه اول توسط سیستمی رقم خورد که زنان و مردان کشورش را چنان تحت سلطه درآورد که برای تحقق اهدافش دست به هر کاری بزنند.

در جریان بررسی سریال چرنوبیل ، تماشاگر متقاعد می‌شود که مسئولیت وقوع فاجعه بر عهده سه مرد در حال محاکمه است و از میان آن‌ها هم یک نفر به‌نام آناتولی دیاتلوف (با بازی پاول ریتر) بیشترین تقصیر را دارد. دیاتلوف کسی است که دیگر متخصصان را به سمتی هدایت کرد که حوادث نهایی را رقم زد. به نظر می‌رسد دلیل تمام تصمیمات او، تلاش برای دریافت یک ترفیع شغلی است؛ اما درواقع، آنچه چرنوبیل را رقم زد، تصمیمات یک نفر طی انجام یک آزمایش نبود. فاجعه چرنوبیل، در درجه اول توسط سیستمی رقم خورد که زنان و مردان کشورش را چنان تحت سلطه درآورد که برای تحقق اهدافش دست به هر کاری بزنند؛ بعضی مسائل فنی را نادیده بگیرند، اقدامات احتیاطی را انجام ندهند، جان خود را به خطر بیندازند و درنهایت، راکتور هسته‌ای‌شان را منفجر کنند فقط به این خاطر که «هدف» اتمام کار و ارائه گزارش پیشرفت پروژه است. ذهن بینندگان سریال به سمتی برده می‌شود که ناخودآگاه فرض می‌کنند اگر دیاتلوف نبود، شخصیت‌های مثبت راکتور را از خطر انفجار می‌رهاندند و هیچ اتفاق بدی نمی‌افتاد. مشکل اینجاست که با توجه به روایت HBO، هیچ مسئولیتی بر عهده سیستم فکری و اجرایی حکومت اتحاد جماهیر شوروی نیست و همه‌چیز در حد تصمیمات غلط و جاه‌طلبی یک یا چند نفر تقلیل داده شده است؛ یک دروغ دیگر!

نمایش سیستمی که با دست خود گورش را می‌کند، بسیار دشوارتر از مردی جاه‌طلب و شیطان‌صفت است که با زیاده‌خواهی‌هایش یک فاجعه را رقم می‌زند. در همین راستا، پرداختن به گروهی از دانشمندان که به دنبال سرنخ‌هایی برای حل مشکل هستند، بسیار سخت‌تر از ساختن یک شخصیت خیالی است که به تمام فنون مدیریت بحران، مسائل فنی- تخصصی و صفات والای انسانی مجهز باشد. سریال چرنوبیل، روایت چند مرد بلندمرتبه و یک زن از تاریخ است؛ تاریخی که به چند «گام» و چند «تصمیم» و چند نفر «آدم مهم» محدود می‌شود و هیچ ربطی به آشفته بازار رقم خورده به‌دست تک‌تک افراد و رنج عظیم یک ملت ندارد.

بررسی سریال چرنوبیل

سوتلانا الکسیویچ به روایت کردن رنج انسان‌‌ها علاقه‌مند است و همین موضوع را درون‌مایه کتاب‌هایش قرار می‌دهد؛ در بررسی سریال چرنوبیل متوجه می‌شویم که یکی از داستان‌های او، مورد‌توجه و استفاده سازندگان قرار گرفته است: روایت لودمیلا ایگناتنکو از شب حادثه و روز‌های پس از آن.

لودمیلا ایگناتنکو (با بازی جسی باکلی) همسر یکی از آتش‌نشان‌هایی است که در هنگام انفجار راکتور برای اطفای حریق در صحنه حضور داشتند. لودمیلا قوانین بخش قرنطینه بیمارستان را زیرپا می‌گذارد و تا آخرین لحظه در کنار همسرش می‌ماند؛ علیرغم اینکه باردار است. فرزند لودمیلا فقط ۴ ساعت پس از تولدش دوام می‌آورد، پزشکان علت مرگ او را جذب تشعشعات عنوان می‌کنند. لودمیلا توسط جنین درون شکمش از مرگ حتمی به‌واسطه تشعشعات رادیواکتیو نجات یافته است. تک‌گویی خانم ایگناتنکو در کتاب الکسیویچ، بسیار تاثیرگذار و به‌یادماندنی است. اما در بررسی سریال چرنوبیل ، با این نکته مواجه می‌شویم که سازندگان از پتانسیل‌های داستان لودمیلا به‌طور کامل بهره نبرده‌اند؛ بخشی از داستان به نمایش درمی‌آید و بخشی دیگر از آن، توسط خومیوک بازگو می‌شود. انگار که با تمرکز بر نقش مردان عالی‌رتبه در این نسخه از تاریخ، نوبت صحبت کردن فقط به صاحبان قدرت می‌رسد.

سازندگان سریال کوتاه چرنوبیل، فقط مردم عادی را نادیده نگرفته‌اند؛ حتا حیوانات خانگی هم پشت سر صاحبانشان در مناطق تخلیه‌شده جا می‌مانند. آن‌ها را فقط از دریچه چشم کسانی می‌بینیم که برای کشتنشان آمده‌اند. مردمی که از مناطق مسکونی کوچ داده می‌شوند هم دیگر دیده نخواهند شد؛ انگار که از اول وجود نداشته‌اند. در مقابل دستور تخلیه، فقط یک‌بار شاهد مقاومت و مخالفت شهروندی برای رها کردن خانه و زندگی‌اش هستیم؛ پیرزنی که در ابتدای قسمت چهارم، بی‌توجه به فرمان سرباز، با آرامش به دوشیدن شیر گاوش ادامه می‌دهد. واکنشی طبیعی که چندان مورد کنکاش قرار نمی‌گیرد.

در قسمت آخر، لگاسوف در جریان ایراد سخنانش در محضر دادگاه، چنین می‌گوید: «هر دروغی که می‌گوییم، یک بدهی به حقیقت ایجاد می‌کند. بدهی‌هایی که دیر یا زود باید پرداخته شوند. این همان چیزی است که یک راکتور آر.بی.ام.کی را منفجر می‌کند: دروغ.» ممکن است پس از شنیدن این جملات، انتظار داشته باشید که خلا به وجود آمده توسط دروغ‌ها، با حقیقت پر شود؛ اما سازندگان سریال تصمیم گرفته‌اند که به‌جای پافشاری بر حقیقت، خلا را با صحنه‌ای از یک دادرسی تخیلی با حضور عده‌ای که گفته می‌شود دانشمند هستند، پر کنند. مردمی که مخاطب گزارشی دقیق از رویدادها و یک سخنرانی پرشور قرار می‌گیرند؛ همان چیزی که در واقعیت، در یک دادگاه واقعی برگزارشده در اتحاد جماهیر شوروی، حتا قابل‌تصور هم نیست.

بررسی سریال چرنوبیل

آخرین جملات ادا شده در سریال چرنوبیل، از دهان لگاسوف خارج می‌شوند؛ او از «موهبت چرنوبیل» سخن می‌گوید: واقعه‌ای که باعث شد این مرد دانشمند به ترسش از «پرداخت بهای حقیقت» پی ببرد. لگاسوف می‌پرسد «بهای دروغ‌ها چقدر است؟». در پاسخ به این سوال، عده‌ای ورود به چرخه بی‌انتهای«دروغ‌‌های بیشتر» را «بها»یی می‌دانند که پس از هر دروغ مجبور به پرداخت آن خواهند شد. کسانی دیگر، تخیلاتی که در میان واقعیت تنیده می‌شود، حاشیه‌هایی که اطراف هر ماجرا ساخته می‌شود و تحریف تاریخ را به‌عنوان هزینه‌ای در نظر می‌گیرند که در ازای دروغ پرداخته می‌شود. مهم نیست که کدام گروه درست می‌گویند؛ ‌مهم این است که «بهای دروغ‌» پرداخته می‌شود بدون اینکه کمکی به «روشن شدن حقیقت» کند.


منبع: The New Yorker

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

9 نظر
  1. M می‌نویسد

    وقتی یه فیلم ضد شوروی رو بدین دست آمریکایی های دروغگو و قاتل نمی‌تونید و نباید انتظاری بیشتر از این داشته باشید

  2. حسام زیّنی می‌نویسد

    تحلیل خوبی نبود چون برای پرداختن به نقاط ضعیف سریال (که حتما وجود داشته) خیلی خیلی سخت گیرانه عمل کرده بود. شک ندارم که تحلیل گر هم فقط یک بار سریال رو دیده.چون با تماشای دقیق متوجه میشید که بخش زیادی از انتقادات متنش بی دلیل هست.نباید فراموش کرد که دادن جلوه سینمایی به یک فاجعه تاریخی نیازمند همراهی تخیل هم هست.شازندگان از پتانسیل روایت لودمیلا ایگناتنکو بهره کافی نبردن؟ دیگه چه بهره ای باید میبردن؟؟ از سکانس نمایش لحظه انفجار تا تدفین غمبار آتش نشان ما داستان رو کنار لودمیلا میبینم..بیشتر از این؟ سخت گیری بیش از اندازه تحلیل رو غیر معتبر میکنه.و ممنون از مترجم محترم.

  3. مستوفی می‌نویسد

    اینکه مقاله جوری نوشته شده که کسی اینجا نظر بده همه هم معلومه رگشون برای روسیه سفت میشه..اولا این برای دوران شوروری هست هر چند اینکه روسیه توی مخفی کاری کارهای مافیایی کارهایی ضد بشری وووووو غیر دست داره هیچ شکی توش نیست!همه میدونن که روسیه بی دین و لاییک هست …جنایتهای زیادی در طول تاریخ انجام داده..حالا گذشته از کارگردان و ملیتش ! شوروی اون زمان همین بوده….شما چرا شوروی اون زمان رو باروسیه اشتباه میگیرن!همین بودن چه بسا بدتر دقیقا ..بحث امریکا نیست اما شوروی همین جوری بوده جنایت های زیادی داره

  4. Ak می‌نویسد

    یکم زیاده روی شده و اینکه از سر حساذت نوشته شده مشخصه

  5. بی جناح می‌نویسد

    بسیار بسیار از واقعیت قضیه دور شده این مقاله فارسی با اضافاتی که بر موضوع نوشه . مفسر سریال عاقبت یک واقعه تلخ رو سعی کرده از نگاه آمریکاییها نــــــپذیره! چون امریکایی اونو گفتن! و بنظر میرسه اول رفته دست یکی ویراستاری شده یعد رسیده دست خانم نویسنده(با احترام به خانم سها ) و برگردان شده است.
    همه میدونیم ضایعات انرژی اتمی چقدر سخت و با هزینه بالا از جو به خارج زمین هدایت میشد و یا اکنون چقدر مخفی و با قطار به بیابانهای افریقا برده میشه و دفن میشه اون یک طرف و سوی دیگه قضیه که دستیابی برخی کشور ها به بمب باشه سوی دیگه….خودتون قضاوت کنید سریال بقول نویسنده فقط منظره نمایی و بازی خوبی داشته!!؟ یا معنای(پیام) خوبی رو هم منتقل کرده؟

  6. AliReza می‌نویسد

    متن از یک منبع و نشریه کاملا آمریکایی
    خب مشخصه که فیلمو زیر سوال میبره
    فیلم محصول روسیه و این تضاد برداشت از فیلم از تفکرات غربی بعید نیست.

    1. امیر می‌نویسد

      این سریال بریتانیایی-آمریکاییه، با دقت بیشتری بخونید و بعد نظر بدید.

  7. دانلود آهنگ می‌نویسد

    بهترین سریالی بود که دیدم

  8. غزل می‌نویسد

    عالی بود ممنون

fosil