نقد و بررسی فیلم صدای سکوت

فیلم‌های خیلی کمی هستند که خود را با مسئله صدا درگیر می‌کنند.

میشل شیون، نظریه‌پرداز فرانسوی صدا در فیلم، در گذشته گفته بود که ایده دالبی استریو او را تحت تاثیر قرار نداده است؛ تا این‌که متوجه شد که این فناوری، دستگاه جدیدی را به ارکستر صداهای سینمایی می‌افزاید: سکوت. فیلم‌های خیلی کمی هستند که خود را با مسئله صدا درگیر می‌کنند؛ درحالی‌که فیلم‌ها، به همان اندازه که برای دیده شدن ساخته می‌شوند، برای شنیده شدن هم هستند. از بین تعداد اندکی که به صدا اهمیت می‌دهند، تعداد کم‌تری به سکوت فکر می‌کنند. یکی از مثال‌های خوب در این زمینه، مستند «Into Great Silence» اثر فیلیپ گرونینگ در سال ۲۰۰۵ است که به زندگی یک تراپیست در صومعه می‌پردازد. این فیلم، طرفداران زیادی در میان بینندگان مشتاق برای یک «تجربه همراه با تفکر» پیدا و از آن‌ها دعوت کرد تا نه‌تنها به سکوت گوش فرا دهند، بلکه در آن شرکت کنند. یکی دیگر از نمونه‌های عجیب، فیلم «یک مکان ساکت»، اثر علمی تخیلی و ترسناک جان کرازینسکی است که شخصیت‌های آن باید بی‌سروصدا زندگی می‌کردند تا از شر بیگانگان نابینایی که قدرت شنوایی فوق‌العاده‌ای داشتند، در امان بمانند. این فیلم، مجموعه‌ای از «هیس کردن‌ها»ست که باعث می‌شود بیننده برای چند ساعت، حسی شبیه به راهبان کاتولیک را تجربه کند که با یکدیگر، پیمان سکوت بسته‌اند. البته این نظری شخصی است؛ چراکه در سالن‌های پخش بزرگ، بسیاری از افراد در هنگام پخش فیلم با صدای بلند صحبت می‌کردند و سکوت را به هم می‌زدند که نشان می‌داد خیلی هم در حال و هوای سکوت فیلم فرونرفته‌اند.


وین دیزل به حضور جان سینا در سریع و خشن ۹ اشاره کرد


فیلم جدیدی که فاکتور «هیس» در آن به دلایل فلسفی به حداکثر میزان خود می‌رسد، فیلم صدای سکوت است؛ فیلمی جدید که اولین اثر مایکل تیبورسکی محسوب می‌شود. داستان این فیلم، شامل مطالعه ظریفی پیرامون کاراکترهاست که ایده‌های عجیب و مهیجی در مورد صدا و سکوت دارد و خود را به‌عنوان بیانیه‌ای درباره کاهش سروصدای شهری معرفی می‌کند. لحظه‌هایی وجود دارد که حتی خود فیلم هم با سؤال‌هایی در مورد محاسن و معایب این سبک زندگی برخورد می‌کند.

فیلم با کلیپی سیاه‌وسفید از یک متخصص صدا در نیویورک دهه ۳۰ میلادی آغاز می‌شود که بر اساس دسی‌بل‌های ثبت‌شده به این نتیجه رسیده است که سروصدای شهر، باعث کاهش قدرت شنوایی مردم خواهد شد.

فیلم با کلیپی سیاه‌وسفید از یک متخصص صدا در نیویورک دهه ۳۰ میلادی آغاز می‌شود که بر اساس دسی‌بل‌های ثبت‌شده به این نتیجه رسیده است که سروصدای شهر تا ۴۵ درصد باعث کاهش قدرت شنوایی مردم خواهد شد. سپس به منهتن زمان حال می‌رویم و با سروصدای شهری سرسام‌آوری برخورد می‌کنیم که می‌توان از آن نتیجه گرفت که میزان کاهش قدرت شنوایی امروزه ممکن است خیلی بیش‌تر شده باشد. این فیلم، از پویایی صدا خیلی هوشمندانه استفاده می‌کند و گاهی اوقات حتی اغراق‌آمیز هم می‌شود. درهرصورت، طراحی صدای انجام‌شده توسط گرنت الدر و یان گفنی-رزنفلد کاملا شیوا و دقیق است.


نقد فیلم «پاپ» ساخته احسان عبدی‌پور؛ دوری از اصل، جستجوی روزگار وصل


شخصیت اصلی فیلم، پیتر لوسین (با بازی پیتر سارسگارد) است که زندگی خود را به‌عنوان یک «تنظیم‌کننده نوای خانه» می‌گذراند؛ به‌عبارت‌دیگر، او به خانه مردم می‌رود، داده‌های صوتی را دریافت می‌کند و مشخص می‌کند چه چیزی در محیط زندگی آن‌هاست که باعث ناراحتی، اضطراب و بی‌خوابی می‌شود. مشکل معمولا خیلی نامحسوس و درعین‌حال چیزی است که می‌توان با عبارات موسیقیایی آن را توضیح داد؛ به‌عنوان مثال، سیستم گرمایشی یکی از مشتریان روی سی بمل کوک می‌شود اما آخرین مشتری او، الن (با بازی رشیدا جونز) مشکل پیچیده‌تری دارد. تستر او در می بمل و یخچالش در سل است که باعث ایجاد پرده سوم کوچک می‌شود. زمانی که این‌ها با صداهای ایجادشده در بقیه خانه‌های محله ترکیب می‌شوند، تمام عوامل لازم برای بروز افسردگی مهیا می‌شود. پیتر تشخیص می‌دهد که آپارتمان الن در کل در دو مینور یا «صدای تسلیم» است؛ اما او کنار نمی‌کشد و نمی‌گوید «این دیگر مشکل شماست»، بلکه همدردی می‌کند و به دنبال راه‌حل می‌گردد. در دیدار او از منزل الن چیزی وجود دارد که یک نت اشتباه به نظر می‌رسد و می‌توان حدس زد که باید انتظار چه چیزی را داشته باشیم: تمام علائم حاکی از این هستند که فیلم «صدای سکوت» به یک داستان عاشقانه روان‌شناختی تبدیل می‌شود.

فیلم صدای سکوت

پیتر به‌عنوان یک موسیقی‌شناس سابق توضیح می‌دهد که تجربیات او از مطالعاتش در مورد استفاده باخ، استراوینسکی و بتهوون از تعلیق، نشئت می‌گیرند. پیتر مردی حرفه‌ای و موفق است که نشریه نیویورکر هم در مقاله‌ای به او پرداخته است. او در میان شلوغی کر کننده منهتن زندگی می‌کند، اما بخشی از آن نیست. پیتر به‌تنهایی و در محیط بسته یک پناه‌گاه سابق، کار و زندگی می‌کند؛ او اوقات خود را به‌تنهایی سپری می‌کند و چه سر کار باشد چه در حال گذراندن اوقات فراغت، در سکوتی تامل‌برانگیز فرو می‌رود، با گذاشتن گوشی‌های عایق صدا از سروصدای شهر فاصله می‌گیرد و نتی را می‌شنود که تنها خودش قادر به شنیدن آن است. طبق گزارش نیویورکر، او عقیده دارد که سکوت سرشار از صداست. گاهی اوقات به نظر می‌رسد که او ساکن شهر است اما شاید این فقط یک شهر صوتی موازی باشد که تنها خودش از وجود آن باخبر است؛ به‌عنوان مثال، او در سنترال پارک دیده می‌شود و دیاپازون‌ها را به ارتعاش درمی‌آورد و ظاهرا موسیقی آن‌ها را تحلیل می‌کند. پیتر دانشمند، موسیقی‌شناس و ظاهرا یک عارف است.

بازیگر نقش اول فیلم «صدای سکوت»، ممکن است گاهی آشفته یا مشابه کاراکترهای مردی که در بسیاری از فیلم‌های سینمایی دیده می‌شوند، به نظر برسد: مردانی که تعهد داشتن به یک موضوع واحد (یا یک نت واحد)، گوششان را در برابر پیچیدگی‌های عاطفی زندگی واقعی کر کرده است. سارسگارد، بازیگری ایده‌آل برای ایفای نقش پیتر لوسین است؛ چراکه خود او هم هاله‌ای از سکوت دارد که به نظر می‌رسد کاملا احاطه‌اش کرده است. بازیگران اندکی قادر هستند که ضمن ادا نکردن دیالوگ، با استفاده از چشم و چهره خود مکالمه کنند. ریش سارسگارد در فیلم «صدای سکوت»، به او چهره‌ای خاموش‌تر هم بخشیده است. مونوتون‌های آرام و صاف او یا نمایانگر آرامش درونی هستند یا آرامش قبل از طوفان.

وسواس پیتر گاهی اوقات باعث بروز مشکل می‌شود، البته نه مشکلات خطرناک. به نظر نمی‌رسد انزوا و دلبستگی او به ایده‌های عجیب‌وغریب، مانند دانشمند منزوی فیلم «پی» از دارن آرنوفسکی، باعث ایجاد ناراحتی برای سایر مردم شود؛ هرچند این فیلم هم به گونه مشابهی از اکتشاف فکری به‌عنوان نقطه آغاز خود برای اکتشافی روان‌شناختی استفاده می‌کند. ایده بزرگ پیتر یا همان تئوری یکپارچه او که زیربنای همه‌چیز فیلم را تشکیل می‌دهد، ایده خوبی به نظر می‌رسد اما کمی غیرعادی و نامفهوم هم است. او عقیده دارد که اجزای مختلف شهر نیویورک، هرکدام کلید موسیقیایی مخصوص خود را دارند و نقشه‌ای صوتی از این شهر کشیده است؛ به‌عنوان مثال، از سنترال پارک اغلب «صدای نوستالژی» به گوش می‌رسد.

پیتر مصمم است تا مطالعات خود را در نشریه آکادمیک «New American Journal of Sound» منتشر کند؛ اما زمانی که استادش (با بازی آستین پندلتون) به او هشدار می‌دهد که نباید به نتایج تحقیقات خود زیادی باور داشته باشد، به این فکر می‌افتیم که شاید همه‌چیز همان‌طور که پیتر می‌خواهد پیش نرود.

درامای نهایی بازیگر اصلی فیلم «صدای سکوت» زمانی فرامی‌رسد که او موافقت می‌کند تا دستیار تدریس پروفسوری به نام سم (با بازی تونی ریوولوری) باشد؛ این اتفاق، به بروز اختلال در انزوای او منجر می‌شود. بخش دیگری از دراما، با وارد شدن شرکتی به نام «Sensory Holdings» آغاز می‌شود. این شرکت، در حیطه‌ای مشابه پیتر فعالیت می‌کند اما با شیوه‌ای لوکس. این شرکت، «موازنه‌ی شهری» را ارائه می‌دهد و فقط با نگاه کردن به دفتر آن‌ها می‌توانید بفهمید که رویکردی کاملا متضاد با رویکرد پیتر دارند؛ یک شرکت بزرگ و جامع در برابر یک مرد.

اما چیزی که دیدگاه واقعی پیتر را نشان می‌دهد، ارتباط او با الن است. آن‌ها از همان ابتدا، یکدیگر را مسحور می‌کنند و می‌توان گفت که نسبت به دیگری «کوک» می‌شوند؛ هرچند معمولا در یک بسامد نیستند. زمانی که پیتر به الن می‌گوید که نت‌های شهر چگونه روی موجودیت احساسی مردم اثر می‌گذارند، او مودبانه دیدگاه پیتر را رد می‌کند و می‌گوید «چرا چیزهای ثابت باید ما را کنترل کنند؟»

اجزای فیلم «صدای سکوت» به خوبی کوک و تنظیم شده‌اند و اجرای بازیگران هم دست‌کمی از این موضوع ندارد؛ ناهماهنگی بین سبک بازیگری جونز و سارسگارد به خوبی جواب می‌دهد. درحالی‌که، سارسگارد نقش پیتر را به‌عنوان مردی بازی می‌کند که درون خود را خیلی بروز نمی‌دهد، الن زنی است که مدام درگیر اضطراب است. اگر به بازی جونز در سریال «پارک‌ها و تفریحات» عادت کرده باشید، قدر نقش متفاوت و پراضطرابی را که در اینجا بازی می‌کند خواهید دانست. به‌عنوان مثال، وقتی پیتر از آپارتمان الن خارج می‌شود، ظاهرا حل شدن وضعیت آلودگی صوتی باعث رضایتش می‌شود؛ اما هنگامی‌که پیتر اتاق را ترک می‌کند و دوربین روی چهره او متوقف می‌شود، الن از همیشه نگران‌تر به نظر می‌رسد.

فیلم «صدای سکوت» توسط تیبورسکی و بن نابروس نوشته شده و مطالعه‌ای متواضعانه و تامل‌برانگیز در مورد ایده‌هایی است که خود داستان، آن‌ها را مثال می‌زند؛ این فیلم، تجسم مفاهیمی اندیشناک است. فرضیه آن (یک کاراکتر حرفه‌ای منزوی و وسواسی که نگاهش به جهان اطراف تمام جنبه‌های زندگی‌اش تحت شعاع قرار داده است)، بیننده را به یاد آتوم اگویان می‌اندازد؛ هرچند فیلم تیبورسکی اصلا به آن اندازه غیرمعمولی یا برانگیزاننده نیست. شیوه‌ای که فیلم «صدای سکوت» برای بررسی یک فرضیه انتزاعی و علمی در مقابل احساسات روزمره به‌کار می‌برد، بسیار امیدوارکننده است اما کیفیت خاصی وجود دارد که نشان می‌دهد تیبورسکی در مورد استفاده از تمام صداهای ارکستر و تمام طیف‌های رنگی سینمایی تردید دارد. مشخص است که او قصد ساخت یک سمفونی سینمایی را ندارد، اما فیلم به طرز ناامیدکننده‌ای حتی از سطح طرحی ابتدایی برای یک قطعه کوتاه موسیقی هم بالاتر نمی‌رود.

کارگردان در بهره‌برداری از موسیقی اسراف می‌کند.

منظور من از رنگ، خود رنگ به معنی واقعی کلمه است. به‌عنوان مثال، جالباسی پیتر بیش‌تر از لباس‌هایی به رنگ بژ تشکیل شده، به‌گونه‌ای که انگار استتاری برای ناپدید شدن در شهری به همین رنگ است. این رویکرد را می‌توان با تم کلی فیلم سازگار دانست اما باعث می‌شود که تماشای آن تا حدی کسالت‌بار باشد و زمانی که رنگ مبهم تبلیغات ایستگاه‌های اتوبوس را می‌بینیم، تقریبا از جای خود می‌پریم. هرچند در قسمت انتهایی فیلم «صدای سکوت»، شاهد یک شکوفایی تصویری هستیم: خاموشی کل شهر. این صحنه، چشمگیر و زیباست اما به‌گونه‌ای که ظاهرا تیبورسکی قصد دارد به ما ثابت کند که برخلاف تصورمان، به زیبایی بصری هم توجه داشته است.

ساخت موسیقی فیلم «صدای سکوت» بر عهده ویل بیتس بوده است اما بهتر بود آن را در یک آلبوم موسیقی یا یک فیلم دیگر می‌شنیدیم. تیبورسکی در بهره بردن از آن اسراف می‌کند؛ وجود این حجم از موسیقی در فیلمی که درباره سکوت است، نامناسب به نظر می‌رسد. نوای موسیقی بیتس زیباست اما گاهی اوقات، بیننده این فیلم ساکت نمی‌خواهد آن را بشنود.


منبع: Film Comment

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil