فیلمی خاص است. فیلمی در مورد سربازهایی که خارج از میهنشان، پرچم کشورشان را بالا میبرند. اما بهای بالا بردن پرچم، رسیدن به پوچی است.
فیلم سینمایی کار خوب فیلمی خاص است. فیلمی در مورد سربازهای فرانسویای که خارج از میهنشان، پرچم کشورشان را بالا میبرند. اما هر چیزی بهایی دارد و بهای بالا بردن پرچم، رسیدن به افسردگی و پوچی است. رسیدن به قلهای که همسطح زمین و یا حتی پایینتر از سطح آن است. فیلم سینمایی کار خوب فیلمی فراتر از فرانسه است و حسی جهانشمول در آن نهفته است.
سربازهایی که برای دفاع از مرز، در هر گوشهای از جهان میجنگند و کشته شدن همردهها و دوستانشان را با چشم خود میبینند، بیش از هر کس دیگری پوچ بودنِ معنای مرز را میفهمند. خطوطی فرضی که صاحبان قدرت برای سرگرم نمودن مردم روی آبها و خاکهای کرهی زمین کشیدهاند. خطوطی که از نقشهها به دنیای واقعی منتقل شدهاند و چیزی ازلی و ابدی نیستند. قضیه اینجاست که اگر مردم با این مفاهیم سرشان گرم نشود، و چیزی نباشد که برای آن خونشان به جوش بیاید، و گاهی هم برایش جان بدهند، همهشان تبدیل به فیلسوفهایی تارک دنیا میشوند و دیگر هیچ جنگ و تعصب و غروری وجود نخواهد داشت. و این به معنای مرگ صاحبان قدرت و سرمایه خواهد بود. شاید به همین دلیل است که آلمانیها پس از فتح دنیا تبدیل به یکی از افسردهترین مردمان دنیا شدند.
همه چیز درباره فیلم فیلم زمین لرزه
فرانسه هم که سالیان دراز است در پوشش هنردوستی با توحشی مضاعف چنگالش را درون قلب کشورهای آفریقایی و غیره فرو برده است، اکنون قلبی پر خون پیدا کرده است و این زیادیِ خون، باعث پاره شدن مویرگهایش شده است. گروهبان گالوپ یکی از این مویرگهاست. این حس البته اختصاص به فرانسه ندارد. این حسی است که تعدادی از سربازان آمریکایی در عراق، افغانستان و ویتنام، تعدادی از سربازان آلمانی در سرزمینهای اشغالیِ تحت سلطهی آلمان، تعدادی از سربازان ایرانی در سوریه و عراق، و بسیاری از سربازان سراسر دنیا آن را تجربه کردهاند.
نقد و بررسی فیلم برای جوانمرگی خیلی دیر است
این حس هستهی مرکزی فیلم فیلم سینمایی کار خوب است. یک افسردگی مزمن که به حسادت، خودخوری، لجبازی، خودسری و سرانجام خودکشی میانجامد. فیلم سینمایی کار خوب فیلمی اتمسفردار، کمگو و هنرمندانه است. کلیت فیلم با آن حالتهای خاص سربازان، و حالتهای خاص فرمانده برونو فورستیه، و نریشن خوبی که به زیبایی در فیلم ایجاد فضا میکند، گویی بختکی است که روی پیکر سربازانِ بیرون از وطن افتاده است و فضای فیلم را با آن موسیقیهای گوناگون، صحنههای ذهنیِ رقص و خوشگذرانی، و آن بیابانهای بیانتها، تبدیل به فضایی وهمآلود نموده است.
پایان فیلم هم شکلی پر حس و البته خلاقانه دارد. با این که هیچ گلولهای از اسلحهی گروهبان گالوپ شلیک نمیشود، دوربین روی تتوی او میرود و نریشن نیز نوشتهی آن را تکرار میکند. و این جمله با حالت خاص گروهبان که روی تخت دراز کشیده است و اسلحه در دست دارد، تداعیگر خودکشی گروهبان است. گویی تمام فیلم از زبان مردی روایت شده است که اکنون مرده است. گویی فیلم از دنیای مردگان آمده است و تمام اتمسفر و فضای فیلم نیز این حس را تایید میکنند. رقص پایانی گروهبان هم گویی رقصی است رهاییبخش، اما هیستریک. گویی او پس از مرگش در حال رقصیدن میباشد. اما هنوز افکار خوره مانندش او را رها نکردهاند.