تارانتینو با روایت ماجرای یک ستاره سریالهای تلویزیونی و بدلش در هالیوود ۱۹۶۹ به صحنه آمده است؛ در فیلیمو شات به بررسی روزی روزگاری در هالیوود میپردازیم.
کوئنتین تارانتینو این بار با روایت ماجرای یک ستاره سریالهای تلویزیونی وسترن و بدلش که بهطور اتفاقی با خانواده منسون در هالیوود ۱۹۶۹ رودررو میشوند، به صحنه آمده است؛ ترکیبی از صحنههای جذاب، که فیلمی سرگرمکننده ولی نه در حد و اندازههای یک شاهکار را میسازد. در فیلیمو شات به نقد و بررسی «روزی روزگاری در هالیوود» میپردازیم؛ با ما همراه باشید.
این مطلب را زمانی میخوانید که ۲۵ سال از نمایش «پالپ فیکشن» تارانتینو در جشنواره کن میگذرد؛ فیلمی که تبلور نوعی انقلاب در هنر هفتم بود و تغییراتی را پایهگذاری کرد که زمینهای برای پیشرفت جامعه سینمایی دنیا شد. بهجز بیستوپنجمین سالگرد اولین حضور «پالپ فیکشن» در قلب سینمادوستان جهان، این روزها، مقارن با مناسبت مهم دیگری هم هستند: ۱۰ سال پیش، در چنین روزهایی «حرامزادههای لعنتی» در جشنواره کن به نمایش درآمد. بنابراین میتوان گفت که از آخرین باری که کوئنتین، یک فیلم تارانتینویی واقعی برایمان ساخته است، یک دهه میگذرد.
اگر دوستدار تارانتینو و آثارش باشید، به خوبی میدانید چه میگویم؛ یک فیلم تارانتینویی واقعی، همان است که در قلبتان، میان رشتههای عصبیتان و در اعماق روحتان حسش میکنید. تفاوتی معنادار بین فیلمی خیرهکننده و نبوغآمیز وجود دارد با فیلمی که فقط شامل سکانسهایی درخشان است؛ فیلمی که مغزتان را به بازی میگیرد، مانند یک مخدر قوی وارد جریان خونتان میشود و وادارتان میکند بارها و بارها به تماشایش بنشینید. در چنین فیلمهایی از اولین برداشت تا آخرین، مشغول تماشای دنیای ذهنی و تصورات کارگردان هستید؛ تارانتینو به سکانسهایش «کیفیتی غیرقابلتوصیف» اضافه میکند. همان چیزی که «پالپ فیکشن» را به پدیده زمان خودش تبدیل کرد.
«روزی روزگاری در هالیوود» را نمیتوان یکی از شاهکارهای تارانتینو دانست اما در مقایسه با «جانگوی رهاشده» و «هشت نفرتانگیز» به روزهای اوج او نزدیکتر است؛ هرچند که هردو فیلم یادشده هم طرفداران خاص خود را دارند. نهمین اثر کوئنتین را میتوان با صفات بیپروا، جذاب و رنگارنگ توصیف کرد، کلاژی از جنس فیلم با جزییات فوقالعاده دقیق نوستالژیک؛ از هالیوود در دهه هفتاد میلادی تا توده بزرگی از المانهای موردعلاقه تارانتینو: از رانندگی تا دونات، از دختران اسلحه بهدست تا مردانی که ماشینهای کلاسیک میرانند و از وسترنهای کمهزینه تا انتقام جویان خونسرد. داستان و ساختار «روزی روزگاری…» بهگونهای است که تارانتینو برای گنجاندن المانهای موردعلاقهاش چندان به زحمت نمیافتد؛ او دو ساعت و سیونه دقیقه وقت دارد تا در رویایش غوطهور شود و ما را هم به تماشا دعوت میکند.
اولین گام در بررسی «روزی روزگاری در هالیوود»، پرداختن به داستان است. کارگردان، به سراغ داستانی دوگانه از ریک دالتون بازیگر (با نقشآفرینی لئوناردو دیکاپریو) و بدلش کلیف بوث (با نقشآفرینی برد پیت) میرود. ریک دالتون ستارهای تلویزیونی است که عمده شهرتش را به بازی در سریالی وسترن با نام «Bounty Law» در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت میلادی مدیون است. کلیف بوث پس از سالها همکاری، نهفقط بدل او که نزدیکترین دوست و رانندهاش هم محسوب میشود. هر دو آنها راحتطلب و باهم هماهنگ هستند؛ دوستانی قدیمی که حوالی هالیوود پرسه میزنند و از هر نظر مکمل یکدیگرند.
ریک دالتون کیست؟ قبل از هرچیز این نکته را در نظر بگیرید که بخشهایی از شخصیت او از برت رینولدز (هنرپیشه آمریکایی) الهام گرفته شده است. ریک، بازیگری غریزی و مردی جذاب و مهربان است؛ هرچند که در بخش پنهان شخصیتش، پسربچهای ضعیف وجود دارد که خود را در کت چرم قهوهایرنگ او پنهان میکند. ریک دالتون از میان قهرمانان مرد آثار تارانتینو انتخاب شده است تا برای اولین بار بر این نکته صحه بگذارد که «مردها هم گریه میکنند»؛ این اتفاق، در صحنهای میافتد که ریک درمییابد چطور با سهلانگاری، جایگاه حرفهایش را از دست داده است و نمیتواند جلوی اشکهایش را بگیرد. در نقطه مقابل دالتون، کلیف را میبینیم که کهنه سربازی سرسخت است و باوجود آسیبهایش از جنگ و زندگی در یک یدککش، همچنان راضی و خوشحال به نظر میرسد. اما نباید گول ظاهرش را خورد؛ وقتش که برسد، به هیچ جنبندهای رحم نمیکند.
نیمه اول «روزی روزگاری در هالیوود»، که نیمه بهتر آن هم هست، در فوریه ۱۹۶۹ میگذرد و تارانتینو مستقیما به سراغ وجه کاملا انسانی این دو کاراکتر میرود و خوشبختانه دیدگاهش را از هرگونه کنایه خالی میکند. دی کاپریو و پیت هردو چنان به قالب نقششان درآمدهاند و آنقدر حرفهای بازی میکنند که بهعنوان تماشاگر ترجیح خواهید داد که در داستان غرق شوید و اجازه دهید تارانتینو شما را به هرکجا که میخواهد ببرد.
داستان چارلز منسون و دخترانش تاکنون دستمایه فیلمنامههای بسیاری قرار گرفته است اما تارانتینو از زاویه جدیدی به او و پیروانش میپردازد. کوئنتین تارانتینو ضمن به تصویر کشیدن شارون تیت و همسرش، رومن پولانسکی، ما را به لایههای عمیقتری از ماجرا میبرد. شارون (با بازی مارگو رابی) بههمراه همسرش رومن، کارگردان مشهور لهستانی (با نقشآفرینی رافائل زاویروچا)، در همسایگی ریک دالتون زندگی میکنند و ماجرای قتل فجیع او، فرزند و چند نفر از دوستانش توسط خانواده منسون، بخش مهمی از «روزی روزگاری در هالیوود» را تشکیل میدهد؛ هرچند که داستان اصلی با تمرکز بر ریک دالتون و کلیف بوث پیش میرود.
مارگو رابی برای به تصویر کشیدن شارون تیت، به سراغ وجه احساساتی و معصوم شخصیت او میرود و بازی جذاب و درعینحال سرگرمکنندهای به نمایش میگذارد. به صحنهای که شارون برای تماشای یکی از فیلمهایش میرود دقت کنید؛ او پاهای برهنه و کثیفش را روی صندلی سینما میگذارد و محو تماشای نقشآفرینی خود میشود. مارگو رابی ریزهکاریهای کاراکتر شارون را با ظرافت هرچهتمامتر به تصویر میکشد، دوربین تارانتینو رو به روی او میایستد و این لحظات را ثبت میکند.
نکتهای که نباید در بررسی «روزی روزگاری در هالیوود» زیر سایه فیلمنامه قرار بگیرد، تلاش تارانتینو برای بازسازی هالیوود ۵۰ سال پیش است. او با پرداخت دقیق و فوقالعادهاش به جزییات، ما را سوار ماشین زمان میکند؛ تلاش تارانتینو فقط به طراحی صحنه و لباس ختم نمیشود، ظاهر ساختمانها، بیلبوردها، موزیکهایی که در متن فیلم پخش میشوند و تمام المانهای ریز و درشت، ساختار چندلایه و سرگیجهآور هالیوود در ۱۹۶۹را تداعی میکنند: جذبه و شهرت سریالهای تلویزیونی دهه۶۰ میلادی با حضور کابویها که با ظهور تلویزیون، در برابر فیلمهای سینمایی وسترن دهه ۵۰ سر برآوردند؛ صدای موسیقی راک اند رول که در همان سالها اوج گرفت و هیاهوی جنبش «هیپیگری» که از رادیوهای ترانزیستوری و تلویزیون به گوش میرسید. تاثیر تلویزیون بر رواج سبک زندگی هیپیها را نباید دستکم گرفت و تارانتینو بهدرستی بر این نکته دست میگذارد؛ آنها از پتانسیلهای تلویزیون استفاده کردند تا یک ضدفرهنگ را به متن جامعه بکشانند و گروهی بزرگ از مخاطبان را به همراهی دعوت کنند.
در صحنهای از فیلم، شاهد حضور استیو مککویین (با نقشآفرینی دیمین لویس) در یک میهمانی هستیم؛ استیو با ریک دالتون درباره شارون، رومن و یک از دوستان مشترک به نام جی سبرینگ (با بازی امیل هرش) صحبت میکند. جی آرایشگری است که از سالها پیش به شارون علاقه دارد و حتی پس از ازدواج او با پولانسکی هم رابطهاش را با آنها قطع نکرده است؛ جی منتظر روزی است که این ازدواج با بروز اشتباهی از سمت رومن، از هم بپاشد. وقتی از تلاش تارانتینو برای بازسازی هالیوود حرف میزنیم، به چنین مواردی اشاره داریم؛ او در فضاسازی چنان پیش رفته است که فقط یکی از جزییات فرعی فیلمنامهاش (مثلث عشقی جی سبرینگ، شارون تیت و رومن پولانسکی) خود میتواند موضوع فیلمی مجزا باشد.
نکته مهم دیگری که در بررسی فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» به چشم میخورد، بازی استادانه لئوناردو دی کاپریو است؛ برای درک بهتر این موضوع به سکانسی توجه کنید که دی کاپریو، هنگام بازی در صحنهای از فیلم «لنسر»، استیصال یک بازیگر را به نمایش میگذارد. ریک دالتون در حین فیلمبرداری یک سکانس طولانی، دیالوگش را فراموش میکند. او با خشم و ناامیدی یک بازیگر شکستخورده به گوشهای میرود، درون خود میشکند و احساس نفرت سراسر وجودش را پر میکند؛ چند دقیقه بعد، ریک بر خود مسلط میشود و با اجرایی نفسگیر به صحنه بازمیگردد. این سکانس فوقالعاده را میتوان مهر تایید دیگری بر مهارتهای بازیگری لئوناردو دانست.
برد پیت هم بهاندازه دی کاپریو تاثیرگذار است؛ در سکانسی که کلیف بوث یکی از دختران گروه منسون را با ماشینش میرساند و به دیگر اعضای گروه معرفی میشود، شاهد نمایشی از پیت هستیم که بهطور همزمان وحشت، تعلیق و لذت را القا میکند.
یک مدیر برنامه زیرک (با بازی آل پاچینو) پیشنهاد حضور در فیلمی وسترن را به ریک میدهد. فیلم در ایتالیا فیلمبرداری میشود اما برای دالتون چندان هیجانانگیز نیست؛ پیش چشم او همهچیز ناامیدکننده به نظر میرسد. او فیلمهای وسترن کمهزینه را در پایینترین رده محصولات سرگرمکننده میداند و از اینکه ستاره اقبال سینماییاش تا این حد افول کرده، غمگین است. بااینحال، ریک و کلیف به ایتالیا میروند، شش ماه در آنجا میمانند و در چند پروژه مشابه دیگر حضور پیدا میکنند. ریک دالتون با همسری ایتالیایی به آمریکا بازمیگردد درحالیکه نگرش او به حرفهاش به کلی تغییر کرده است. پس از بازگشت او در هشتم آگوست ۱۹۶۹، شاهد تغییر مسیر فیلم هستیم؛ دقایق باقیمانده به ارائه «نسخه تارانتینویی» قتل شارون تیت بهدست خانواده منسون سپری میشود. روایت تارانتینو از ماجرای این قتل، بیش از هر چیز، اوج خشونت در «حرامزادههای لعنتی» را به یادمان میآورد؛ «حرامزادههای لعنتی» بخشی از تاریخ را با داستانی کاملا متفاوت بازسازی کرد و نمیتوان نبوغ و خلاقیت موجود در آن را نادیده گرفت. البته داستان متفاوت و خلاقانه تارانتینو، نتیجه واقعی را تغییر نداد: هیتلر از بین رفت و آمریکاییها پیروز شدند. رویکرد تارانتینو در روایت ماجرای قتل در «روزی روزگاری در هالیوود»، افراطیتر و کماهمیتتر است و چندان دور از انتظار نیست که طرفداران دوآتشهاش را راضی نکند.
در پایان باید گفت که تارانتینوی «روزی روزگاری در هالیوود» به ذات سینمایش پایبند است و دیدن اثرانگشت هنریاش در تمام لحظات فیلم، کار سختی نیست؛ اما منتظر تماشای یک انقلاب سینمایی نباشید.
- «روزی روزگاری در هالیوود»
- نویسنده فیلمنامه و کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: لئوناردو دی کاپریو، برد پیت، آل پاچینو، مارگو رابی، داکوتا فانینگ، دیمون هریمن، آستین باتلر، امیل هرش، اسکوت مک نری، لوک پری و…
- محصول سال ۲۰۱۹
منبع: Variety