سریال قصه های شب

سریال قصه های شب

80 % (4498)
مناسب برای بالای 3 سال
محصول ایران - ۱۴۰۳ - کیفیت HD
قسمت‌های
قصه های شب
  • شتر و قوچ و گاو در دشت پهناوری با هم رفاقت داشتند و زندگی خود را با هم می گذراندند. اما دست روزگار آن ها را از هم جدا کرد و پس از مدتی دوباره بهم رسیدند. در این میان، گیاه نایابی را دیدند که...
    شتر و قوچ و گاو در دشت پهناوری با هم رفاقت داشتند و زندگی خود را با هم می گذراندند. اما دست روزگار آن ها را از هم جدا کرد و پس از مدتی دوباره بهم رسیدند. در این میان، گیاه نایابی را دیدند که...
    86% (895 رای)
  • پیتر اسمیت، پسر استرالیایی، که پدر و مادرش را از دست داده بود، قرار بود در کشتزار عمویش سام زندگی کند. روزی همراه او قرار بود به کشتزار برود اما ترس او از اسب و زندگی نکردن در این شرایط برای او بسیار سخت بود. تا اینکه...
    پیتر اسمیت، پسر استرالیایی، که پدر و مادرش را از دست داده بود، قرار بود در کشتزار عمویش سام زندگی کند. روزی همراه او قرار بود به کشتزار برود اما ترس او از اسب و زندگی نکردن در این شرایط برای او بسیار سخت بود. تا اینکه...
    91% (247 رای)
  • پلنگی از کوهستان می گذشت که با گربه ای مواجه شد که در حال فرار از دست انسانی بود. گربه از غم و ماجرایش تعریف کرد و پلنگ او را نصیحت کرد که قوی باشد. سپس تصمیم گرفتند با هم با انسان مبارزه کنند، غافل از اینکه...
    پلنگی از کوهستان می گذشت که با گربه ای مواجه شد که در حال فرار از دست انسانی بود. گربه از غم و ماجرایش تعریف کرد و پلنگ او را نصیحت کرد که قوی باشد. سپس تصمیم گرفتند با هم با انسان مبارزه کنند، غافل از اینکه...
    89% (271 رای)
  • در زمان قدیم، باغ سرسبزی وجود داشت که در آن صدای آواز پرنده ها به گوش می رسید. روزی باغبان صدای پرندهٔ زیبایی را شنید و تصمیم گرفت او را شکار کند و برای ناهار بخورد. پس برای پرنده تله ای کار گذاشت و پرنده به دام افتاد. پرنده پیشنهاد داد با او معامله ای شود...
    در زمان قدیم، باغ سرسبزی وجود داشت که در آن صدای آواز پرنده ها به گوش می رسید. روزی باغبان صدای پرندهٔ زیبایی را شنید و تصمیم گرفت او را شکار کند و برای ناهار بخورد. پس برای پرنده تله ای کار گذاشت و پرنده به دام افتاد. پرنده پیشنهاد داد با او معامله ای شود...
    87.2% (188 رای)
  • در زمان قدیم، مرد ناشنوای جوانی وجود داشت که کارهای خوب زیادی انجام می داد و همیشه به فکر کمک کردن به خانواده و فامیل و همسایه و ... بود. روزی خبردار شد همسایه شان به بیماری بدی دچار شده. پس تصمیم گرفت به عیادت او برود غافل از اینکه ناشنوایی اش ممکن است دردسرساز شود...
    در زمان قدیم، مرد ناشنوای جوانی وجود داشت که کارهای خوب زیادی انجام می داد و همیشه به فکر کمک کردن به خانواده و فامیل و همسایه و ... بود. روزی خبردار شد همسایه شان به بیماری بدی دچار شده. پس تصمیم گرفت به عیادت او برود غافل از اینکه ناشنوایی اش ممکن است دردسرساز شود...
    82.2% (76 رای)
  • پهلوانی در حال عبور از بیابان بود که دید خرسی در دام اژدها اسیر شده است. پس به خرس کمک کرد و او را نجات داد. خرس تصمیم گرفت محبت پهلوان را جبران کند و همراه او به سفر آمد...
    پهلوانی در حال عبور از بیابان بود که دید خرسی در دام اژدها اسیر شده است. پس به خرس کمک کرد و او را نجات داد. خرس تصمیم گرفت محبت پهلوان را جبران کند و همراه او به سفر آمد...
    87.2% (106 رای)
  • مارگیری در شهر بغداد زندگی می کرد. مارها را یا به دکترها می داد و یا برای نمایش استفاده می کرد. روزی به ماری بزرگ رسید و متوجه شد که او درحقیقت اژدها هست و مار نیست! تصمیم گرفت این اژدها را زندانی کند و از او برای نمایش و درآوردنِ پول بیشتر استفاده کند، اما نمی دانست که...
    مارگیری در شهر بغداد زندگی می کرد. مارها را یا به دکترها می داد و یا برای نمایش استفاده می کرد. روزی به ماری بزرگ رسید و متوجه شد که او درحقیقت اژدها هست و مار نیست! تصمیم گرفت این اژدها را زندانی کند و از او برای نمایش و درآوردنِ پول بیشتر استفاده کند، اما نمی دانست که...
    84.6% (167 رای)
  • ناخدایی پیر، سال ها مسافران شهر را به مقصدهایشان می رساند و تجربهٔ بسیاری داشت. روزی فردی مغرور که خود را دانشمند می دانست سوار کِشتی او شد و ناخدا را بابت ندانستنِ ادبیات عربی مسخره کرد. ناخدا سکوت کرد اما کشتی ناگهان...
    ناخدایی پیر، سال ها مسافران شهر را به مقصدهایشان می رساند و تجربهٔ بسیاری داشت. روزی فردی مغرور که خود را دانشمند می دانست سوار کِشتی او شد و ناخدا را بابت ندانستنِ ادبیات عربی مسخره کرد. ناخدا سکوت کرد اما کشتی ناگهان...
    91.4% (111 رای)
  • بقالی در بازار بزرگ شهر مغازه ای داشت و با دوست سخن گویش، طوطی سخن گو، هم کلام بود. طوطی به مشتریان سلام و احوال پرسی می کرد و به بقال برای مراقبت از مغازه کمک می کرد. مردم برای دیدن طوطی و همچنین خرید به مغازهٔ بقال می آمدند...
    بقالی در بازار بزرگ شهر مغازه ای داشت و با دوست سخن گویش، طوطی سخن گو، هم کلام بود. طوطی به مشتریان سلام و احوال پرسی می کرد و به بقال برای مراقبت از مغازه کمک می کرد. مردم برای دیدن طوطی و همچنین خرید به مغازهٔ بقال می آمدند...
    91.4% (177 رای)
  • هلن کلر زمانی که ۱۹ سال داشت، به بیماری سختی دچار شد و برای همیشه دیدگانش را از دست داد. هم زمان کر هم شده بود و نمی توانست صدای مدم را بشنود. اما او توانست با استفاده از...
    هلن کلر زمانی که ۱۹ سال داشت، به بیماری سختی دچار شد و برای همیشه دیدگانش را از دست داد. هم زمان کر هم شده بود و نمی توانست صدای مدم را بشنود. اما او توانست با استفاده از...
    96% (254 رای)
  • در جنگلی سرسبز و زیبا، دسته ای از خرگوش ها کنار هم زندگی خوبی داشتند. غذایشان گیاهان جنگل بود، و از چشمه ای آب می نوشیدند که تنها توسط خرگوش ها استفاده می شد. روزی چندین فیل این چشمه را کشف کردند و از آن آب می نوشیدند که باعث نارضایتی دستهٔ خرگوش ها شد. آن ها تصمیم گرفتند که...
    در جنگلی سرسبز و زیبا، دسته ای از خرگوش ها کنار هم زندگی خوبی داشتند. غذایشان گیاهان جنگل بود، و از چشمه ای آب می نوشیدند که تنها توسط خرگوش ها استفاده می شد. روزی چندین فیل این چشمه را کشف کردند و از آن آب می نوشیدند که باعث نارضایتی دستهٔ خرگوش ها شد. آن ها تصمیم گرفتند که...
    89.4% (233 رای)
  • چهار مرد فقیر که هر کدام اهل سرزمین های فارس، عرب، رم و ترک بودند در شهری پیش هم بودند و با هم معاشرت می کردند. روزی از روزهای تابستان خوشهٔ انگوری را دیدند و چون گرسنه بودند، دلشان کشید از آن انگورها بخورند. مردی ثروتمند از کنار آن ها رد شد و به آن ها یک درهم داد اما...
    چهار مرد فقیر که هر کدام اهل سرزمین های فارس، عرب، رم و ترک بودند در شهری پیش هم بودند و با هم معاشرت می کردند. روزی از روزهای تابستان خوشهٔ انگوری را دیدند و چون گرسنه بودند، دلشان کشید از آن انگورها بخورند. مردی ثروتمند از کنار آن ها رد شد و به آن ها یک درهم داد اما...
    89.4% (180 رای)
  • روزی سلطان محمود غزنوی، که پادشان ایران و صاحب تاج و تخت بود، خوابش نبرد و تصمیم گرفت تنها در کوچه های شهر قدم بزند. با لباس معمولی و بدون تاج به شهر رفت و در راه چندین دزد را دید. خودش را دزد معرفی کرد تا به اون حمله نکنند. دزدها به او خوش آمد گفتند و همگی تصمیم گرفتند دزدی ای عجیب را انجام دهند...
    روزی سلطان محمود غزنوی، که پادشان ایران و صاحب تاج و تخت بود، خوابش نبرد و تصمیم گرفت تنها در کوچه های شهر قدم بزند. با لباس معمولی و بدون تاج به شهر رفت و در راه چندین دزد را دید. خودش را دزد معرفی کرد تا به اون حمله نکنند. دزدها به او خوش آمد گفتند و همگی تصمیم گرفتند دزدی ای عجیب را انجام دهند...
    93.6% (185 رای)
  • لقمان حکیم که فردی دانشمند بود خدمتکارِ شخصی به نام خواجه بود و نزد او احترام بسیار داشت. غلامان دیگر به او حسادت می ورزیدند و خواستار سرنگونی او بودند. اما لقمان به این قضیه توجه نمی کرد و با مهربانی جواب آنان را می داد. روزی قرار شد برای خواجه مهمان بیاید...
    لقمان حکیم که فردی دانشمند بود خدمتکارِ شخصی به نام خواجه بود و نزد او احترام بسیار داشت. غلامان دیگر به او حسادت می ورزیدند و خواستار سرنگونی او بودند. اما لقمان به این قضیه توجه نمی کرد و با مهربانی جواب آنان را می داد. روزی قرار شد برای خواجه مهمان بیاید...
    94% (133 رای)
  • در زمان های قدیم، شیر قوی هیکلی در جنگل زندگی می کرد که خود را سلطان جنگل می نامید و به سایر حیوان ها زور می گفت. روزی فیلی وارد جنگل شد و تصمیم گرفت با شیر مبارزه کند و او را شکست دهد. پس به مبارزه با او پرداخت و در این میان شیر که جثهٔ ضعیف تری از فیل داشت...
    در زمان های قدیم، شیر قوی هیکلی در جنگل زندگی می کرد که خود را سلطان جنگل می نامید و به سایر حیوان ها زور می گفت. روزی فیلی وارد جنگل شد و تصمیم گرفت با شیر مبارزه کند و او را شکست دهد. پس به مبارزه با او پرداخت و در این میان شیر که جثهٔ ضعیف تری از فیل داشت...
    81.2% (72 رای)
  • در زمان قدیم، در مکتب خانه ای، استاد بداخلاقی وجود داشت که تمام بچه ها از دست او شاکی بودند و با بچه ها رفتار خوبی نداشت. پدر و مادر بچه ها هم می گفتند «چوب معلم گله، هرکی نخوره خله» و توجهی به این موضوع نداشتند. روزی بچه ها تصمیم گرفتند علیه معلمشان نقشه ای بکشند تا...
    در زمان قدیم، در مکتب خانه ای، استاد بداخلاقی وجود داشت که تمام بچه ها از دست او شاکی بودند و با بچه ها رفتار خوبی نداشت. پدر و مادر بچه ها هم می گفتند «چوب معلم گله، هرکی نخوره خله» و توجهی به این موضوع نداشتند. روزی بچه ها تصمیم گرفتند علیه معلمشان نقشه ای بکشند تا...
    87.6% (266 رای)
  • در دشت بزرگ و باصفایی، موش مغروری وجود داشت که خود را بهتر از تمام حیوانات می دانست. روزی از روزها با شتری مواجه شد و تصمیم گرفت افسار آن شتر را بگیرد، شتر را بدزدد و از او استفاده کند و هم به دیگر موش ها خود را ثابت کند. غافل از اینکه شتر خود تصمیم گرفته ب
    در دشت بزرگ و باصفایی، موش مغروری وجود داشت که خود را بهتر از تمام حیوانات می دانست. روزی از روزها با شتری مواجه شد و تصمیم گرفت افسار آن شتر را بگیرد، شتر را بدزدد و از او استفاده کند و هم به دیگر موش ها خود را ثابت کند. غافل از اینکه شتر خود تصمیم گرفته ب
    89.6% (153 رای)
  • در گذشته های خیلی دور، جوانی وجود داشت که آمادگی جسمانی بسیاری داشت و قوی هیکل، بلندبالا و نیرومند بود. از این رو، به او لقب «پهلوان» داده بودند. و او گمان می کرد که واقعاً پهلوان است. روزی تصمیم گرفت که نشونه ای روی بازویش خالکوبی کند تا تبدیل به پهلوان مشهورتری شود. نشانیِ دلّاک را پیدا کرد و به نزد او رفت. اما نمی دانست که...
    در گذشته های خیلی دور، جوانی وجود داشت که آمادگی جسمانی بسیاری داشت و قوی هیکل، بلندبالا و نیرومند بود. از این رو، به او لقب «پهلوان» داده بودند. و او گمان می کرد که واقعاً پهلوان است. روزی تصمیم گرفت که نشونه ای روی بازویش خالکوبی کند تا تبدیل به پهلوان مشهورتری شود. نشانیِ دلّاک را پیدا کرد و به نزد او رفت. اما نمی دانست که...
    89.8% (173 رای)
  • روزی روزگاری، روباه و گرگ با هم زندگی می کردند و دو رفیق شفیق برای هم بودند. زمانی به شرایطی رسیدند که شکاری دیگر در اطرافشان وجود نداشت. روباه نقشه ای کشید که به سراغ شیر بروند و با او دوست بشوند تا دیگر گرسنه نمانند. روباه گرگ را متقاعد کرد که طبق نقشه، پیش شیر چرب زبانی کنند و...
    روزی روزگاری، روباه و گرگ با هم زندگی می کردند و دو رفیق شفیق برای هم بودند. زمانی به شرایطی رسیدند که شکاری دیگر در اطرافشان وجود نداشت. روباه نقشه ای کشید که به سراغ شیر بروند و با او دوست بشوند تا دیگر گرسنه نمانند. روباه گرگ را متقاعد کرد که طبق نقشه، پیش شیر چرب زبانی کنند و...
    83.6% (166 رای)
  • در زمان های قدیم، کارین، دخترکی زیبا و ظریف، در زمستان ها هم مجبور بود کفش های چوبی به پا کند. پیرزنی کفش فروش او را دید و دلش به رحم آمد. تصمیم گرفت برای او کفشی بدوزد و در مراسم مرگ مادرش، کفش ها را به دخترک هدیه دهد. زمانی که مراسم شروع شد، خانمی مهربان...
    در زمان های قدیم، کارین، دخترکی زیبا و ظریف، در زمستان ها هم مجبور بود کفش های چوبی به پا کند. پیرزنی کفش فروش او را دید و دلش به رحم آمد. تصمیم گرفت برای او کفشی بدوزد و در مراسم مرگ مادرش، کفش ها را به دخترک هدیه دهد. زمانی که مراسم شروع شد، خانمی مهربان...
    80.2% (113 رای)
  • در زمان های دوردست، پادشاهی همراه با ۱۲ دخترش در یک اتاق بزرگ زندگی می کردند. پادشاه دستور داد که ناپدیدشدنِ پرنسس ها در شب بررسی شود و جایزه ای بزرگ برای این موضوع تصویب کرد. اما هیچ کدام نتوانستند این راز را کشف کنند و همگی کشته شدند.
    در زمان های دوردست، پادشاهی همراه با ۱۲ دخترش در یک اتاق بزرگ زندگی می کردند. پادشاه دستور داد که ناپدیدشدنِ پرنسس ها در شب بررسی شود و جایزه ای بزرگ برای این موضوع تصویب کرد. اما هیچ کدام نتوانستند این راز را کشف کنند و همگی کشته شدند.
    85.2% (172 رای)
  • مارمالاد، نام گربهٔ لوبیاپز است که تمام زندگی اش را لوبیای پخته می خورد و تنبل شده بود. در خانه ای زندگی می کرد که اساسیهٔ آن اکثراً شکل لوبیا داشتند. روزی هنگامی که مشغول به تهیه کردنِ صبحانه (لوبیای پخته) بود، متوجه شد موش ها لوبیاهایش را خورده اند. پس مجبور شد از خانه خارج شود تا...
    مارمالاد، نام گربهٔ لوبیاپز است که تمام زندگی اش را لوبیای پخته می خورد و تنبل شده بود. در خانه ای زندگی می کرد که اساسیهٔ آن اکثراً شکل لوبیا داشتند. روزی هنگامی که مشغول به تهیه کردنِ صبحانه (لوبیای پخته) بود، متوجه شد موش ها لوبیاهایش را خورده اند. پس مجبور شد از خانه خارج شود تا...
    77.2% (91 رای)
  • آقای چسبنده، نام حلزونی بود که در مخزن ماهی ها زندگی می کرد. هیچ کس نمی دانست او چطور وارد این مخزن شده است. دوست ماهی ها بود و در کنار سنگ ریز ه ها زندگی می کرد. به ماهی ها نگاه می کرد که چطور به تعقیب هم می پردازند و مشغول زندگی بود.
    آقای چسبنده، نام حلزونی بود که در مخزن ماهی ها زندگی می کرد. هیچ کس نمی دانست او چطور وارد این مخزن شده است. دوست ماهی ها بود و در کنار سنگ ریز ه ها زندگی می کرد. به ماهی ها نگاه می کرد که چطور به تعقیب هم می پردازند و مشغول زندگی بود.
    85.8% (79 رای)
  • ویلهلم در شهر سوئیس زندگی می کرد و پسری ده ساله به نام والتر داشت. در آن زمان، جنگی میان اتریش و سوئیس رخ داده بود و باعث شده بود پادشاه اتریش، فردی را به سوئیس بفرستد تا به مردم سوئیس فرمان دهد. اما والتر و ویلهلم و مردم شهر از این ماجرا ناراضی بودند...
    ویلهلم در شهر سوئیس زندگی می کرد و پسری ده ساله به نام والتر داشت. در آن زمان، جنگی میان اتریش و سوئیس رخ داده بود و باعث شده بود پادشاه اتریش، فردی را به سوئیس بفرستد تا به مردم سوئیس فرمان دهد. اما والتر و ویلهلم و مردم شهر از این ماجرا ناراضی بودند...
    87.8% (79 رای)
  • چانگفو یک پسر چینی بود که در شهرِ محل کار پدرش زندگی می کرد. جان بهترین دوست او بود. روزی متوجه شدند گروهی از دزدها وارد جنگل نزدیک آن ها شدند و ممکن است به محل آن ها برسد. اما ناگهان در همان شب، فریادهای پدرش را شنید که دزدها...
    چانگفو یک پسر چینی بود که در شهرِ محل کار پدرش زندگی می کرد. جان بهترین دوست او بود. روزی متوجه شدند گروهی از دزدها وارد جنگل نزدیک آن ها شدند و ممکن است به محل آن ها برسد. اما ناگهان در همان شب، فریادهای پدرش را شنید که دزدها...
    87.6% (71 رای)
  • سال ها پیش در کشوری کوچک، دختری به نام سیندرلا با نامادری و ناخواهری هایش زندگی می کرد. پدرش فوت شده بود و نامادری با او مانند یک خدمتکار زندگی می کرد. روزی دعوت نامه ای از سوی حاکم شهر برای خانوادهٔ او آمد اما نامادری به او اجازهٔ حضور نداد. سیندرلا ناراحت شد اما...
    سال ها پیش در کشوری کوچک، دختری به نام سیندرلا با نامادری و ناخواهری هایش زندگی می کرد. پدرش فوت شده بود و نامادری با او مانند یک خدمتکار زندگی می کرد. روزی دعوت نامه ای از سوی حاکم شهر برای خانوادهٔ او آمد اما نامادری به او اجازهٔ حضور نداد. سیندرلا ناراحت شد اما...
    84.8% (275 رای)
  • در زمان قدیم، آسیابانی فوت کرد و دارایی هایش که یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه بود به سه پسرش رسید. پسر کوچک تر از ارثی که به او رسیده بود خوشحال نبود و فکر می کرد برادرانش سر او کلاه گذاشته اند. گربه با او سخن گفت و تصمیم گرفت نقشه ای بکشد تا پسر را خوشحال کند...
    در زمان قدیم، آسیابانی فوت کرد و دارایی هایش که یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه بود به سه پسرش رسید. پسر کوچک تر از ارثی که به او رسیده بود خوشحال نبود و فکر می کرد برادرانش سر او کلاه گذاشته اند. گربه با او سخن گفت و تصمیم گرفت نقشه ای بکشد تا پسر را خوشحال کند...
    84.8% (195 رای)
  • در هلند سدی وجود داشت که جلوی پیشرفت آب دریا به شهر را می گرفت. هانس یک پسر هلندی بود و در دهکده ای زندگی می کرد و راه طولانی ای را تا مدرسه داشت. روزی هانس در شبی طوفانی، متوجه شد که..
    در هلند سدی وجود داشت که جلوی پیشرفت آب دریا به شهر را می گرفت. هانس یک پسر هلندی بود و در دهکده ای زندگی می کرد و راه طولانی ای را تا مدرسه داشت. روزی هانس در شبی طوفانی، متوجه شد که..
    80.6% (99 رای)
  • سال ها پیش، الجزایر با کشور دیگری در جنگ بود. دشمن سرسخت بود و بر آنان چیرگی پیدا کرده بود. ذخیرهٔ غذایی شهر تمام شده بود و دیگر نه گندم داشتند و نه جو. آن ها تصمیم گرفتند تسلیم شوند و شهر را به دشمن واگذار کنند اما دختری کوچک به نام نیلوفر نقشه ای جدید کشید...
    سال ها پیش، الجزایر با کشور دیگری در جنگ بود. دشمن سرسخت بود و بر آنان چیرگی پیدا کرده بود. ذخیرهٔ غذایی شهر تمام شده بود و دیگر نه گندم داشتند و نه جو. آن ها تصمیم گرفتند تسلیم شوند و شهر را به دشمن واگذار کنند اما دختری کوچک به نام نیلوفر نقشه ای جدید کشید...
    88% (126 رای)
  • در زمان های قدیم، یک نجار پیر و مهربانی به نام ژپتو تنها زندگی می کرد که عروسک های چوبی زیبایی می ساخت. روزی تصمیم گرفت عروسک خیمه شب بازی برای خودش درست کند که او را از تنهایی بیرون بیاورد. عروسک را ساخت و اسمش را «پینوکیو» گذاشت. شب که شد، پری آبی به خانهٔ آن ها آمد و پینوکیو را زنده کرد...
    در زمان های قدیم، یک نجار پیر و مهربانی به نام ژپتو تنها زندگی می کرد که عروسک های چوبی زیبایی می ساخت. روزی تصمیم گرفت عروسک خیمه شب بازی برای خودش درست کند که او را از تنهایی بیرون بیاورد. عروسک را ساخت و اسمش را «پینوکیو» گذاشت. شب که شد، پری آبی به خانهٔ آن ها آمد و پینوکیو را زنده کرد...
    87.8% (176 رای)
loader

دیدگاه‌های سریال قصه های شب

دیدگاه ها
  • فصل ها
  • قسمت ها
  • بازگشت