مالک در آسایشگاه اعصاب و روان به سرنخی از عاملان خرابکاری شب عروسی دست می یابد، غافل از اینکه پانی ضربه دیگری به او می زند. در این بین سمیرا زخم کهنه مالک را نشانه می گیرد. بوی خون و جنون به مشام می رسد…

سمیرا در ادامه بازی شومی که آغاز کرده، تلاش می کند تا مشکل قرارداد با نروژی ها را حل کند. در این اثنا پدرسیما هوشیاریش را به دست می آورد. مالک برای ملاقات با او راهی شمال می شود اما…

مالک در جستجوی زنی است که پدر سیما را به جشن عروسی آورده. او سیما را به جای خود با تیمی از شرکایش به نروژ می فرستد. در نروژ اما مذاکره به مشکل می خورد. مالک در تلاش است از طریق سیما و باقی شرکا مشکل را حل کند اما…

مهمان ناخوانده به جشن عروسی مالک و سیما وارد می شود. مالک در تلاش است که بفهمد از کجا زخم خورده؛ غافل از اینکه بازی شوم سمیرا تازه آغاز شده…

همه چیز مهیای جشن ازدواجی است که مالک آرزویش را دارد. در سمت دیگر مالک در تلاش است تا برنده بازی مذاکره با نروژی ها شود. گویا زندگی روی خوشش را به مالک نشان داده؛ اما این تنها ظاهر ماجراست. سمیرا که به راز سیما پی برده دسیسه ای می چیند تا رویای شیرین مالک را به کابوسی تلخ تبدیل کند.

مالک که صاحب تخت و تاج ریزآبادی ها شده، فصل جدیدی را در روابط شخصی و کاریش آغاز می کند. در این بین سمیرا به عنوان یکی از سهام داران بزرگ هولدینگ، تلاش می کند تا با مالک مصالحه کند. او دست دوستی به سوی مالک و سیما دراز می کند، اما حقیقت چیز دیگری است…مالک پا در مسیری می گذارد که بوی خون و جنون از آن به مشام می رسد.